a 970x400 - معجزه واژگان

معجزه واژگان

گاهی احساس می‌کنم دوستانم در من جای گرفته‌اند. هستی‌شان با تصادمی یا ضربه‌ای با من هم‌زاویه گشته، گوهر و اختر دست به دست هم داده و دنیاهایمان را به هم پیوند زده است. وقتی دو حاشیه ‌لبان‌شان را به هم کوبیده و سیل واژگان را توسط زبان‌شان به جلو می‌رانند، من گم می‌شوم.

از نسخه‌های متعددی که از خود تداعی می‌کنند، طر‌حی در ذهنم رسم می‌کنم. از همه مهم‌تر نسخه‌های کوچک‌ترشان. نسخه‌هایی از کودکی و آنچه از آن دوران به یاد دارند. دوست دارم در چنین لحظه‌هایی نوار صدایشان را متوقف کنم و تک‌تک کلماتی را که از زبان‌شان جاری می‌شود را بر روی برگه آورم، حفظ کنم و ساعت‌ها بعد دوباره بارها بارها آن را بخوانم.

حتما می‌پرسید: «چرا؟»

چون معتقدم که هر کلام متعلق به یک فرد است. واژگان و ترتیبی که برای آن‌ها می‌چیند، مختص اوست و در جای دیگر تکراری‌اش را نخواهم یافت. و از همه مهم‌تر آوا. سبکی که برای ادای واژگان برمی‌گزیند و مکث‌ها و … که در یک جمله به ادای آن می‌پردازد.

هر موقع دوستی اولین واژگان را با لبان و زبانش لمس می‌کند، من از دنیای اطرافم کنده می‌شوم. حس من در آن لحظه همانند روبه‌رو شدن با یک معجزه برابری می‌کند. معجزه واژگان و آنچه فقط از تعدادی برمی‌آید، بعد از بارها رویارویی همچنان برایم تازه است.

مدتی پیش تلاش کردم، در ذهنم صدای عزیزانی که صدایشان برایم بخشی از حیاتم را تداعی می‌کرد، بازسازی کنم. آه که چندین تلاش اولیه چقدر دردناک بود. دوست نداشتم بپذیرم که نسبت به آدم‌های زندگی‌ام چنان بی‌لطف بوده‌ام که حتی نمی‌توانم صدای آن‌ها را بازسازی کنم.

چرا صدا؟

تصور کنید که در منظره‌ای زیبا و رنگارنگ قدم بر می‌دارید اما هیچ صدایی نمی‌شنوید. مگر غیر این است که بعد از دقایقی ترس بر وجودتان رخنه می‌کند. سکوت طولانی مایه ترس و برانگیختگی است.
خب باید اقرار کنم تصویربرداری‌ام هم چیزی بهتر از صدابرداری‌ام نبود. وقتی در تلاش بازسازی از این پا به آن پا می‌پریدم، در جزئیات می‌ماندم. انحنای ابروها، گونه برآمده حاصل از یک لبخند، خمیدگی مو‌ها، کشیدگی پیشانی، خط‌هایی که در جای‌جای چهره‌ وجودشان الزامی است، همگی من را بارها در خود درمانده رها کردند تا درس جدیدی به من بیاموزند: «با نگاهت در پیرامون پرسه نزن، قدم‌به‌قدم، وجب‌به‌وجب را سیر کن.»

گاهی احساس می‌کنم، چونان خانه ویرانه‌ای هستم که از تمام بخش‌هایش آب چکه می‌کند. بی‌اعتمادی که نسبت به دستگاه حواس آدمی و حافظه‌مان وجود دارد، برای من تداعی‌گر این ویرانگری است. برای همین است که «نوشتن» را درمانگری این ویرانگی می‌دانم. نوشتن به بازآوری آنچه که در فرایند ترجمه محرک‌ها به حواس گوناگون از دست رفته، کمک می‌کند. به ساختاربندی ذهن قوت می‌بخشد و نظم را در روان آدمی به اجرا درمی‌آورد.

در آخر چه می‌شود؟

هر چه بیشتر از آدم‌ها می‌نویسم به ضعف بیشتر خود در توصیف پی می‌برم. واژگان من در تقابل با آدم‌ها و دنیاهایشان همچنان علیل‌اند. اما از پای نخواهم نشست. برای مرور پرونده‌هایی که امروز آن‌ها را به هم می‌بافم، نیازمند گزارش هستم. نوشتن همان گزارش است و یاریگر من در مسیر خودشناسی خواهد ماند.

«نوشتن»، ممنون از تو که اینقدر بامرامی

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش