در گفتوگو با پگاه جهانگیرنژاد
با خانم پگاه در وبینارهای اهلنوشتن که توسط مدرسه نویسندگی برگزار میشد آشنا شدم. در نوشته «در تولد سه سالگیام» به این مورد اشاره کردهام. ایشون نقش مهمی در فعالکردن دوباره چراغ نوشتن در من -پس از مدتها جداافتادن از آن- داشتند. از آنجا که ایشون در حیطه کپیراتینگ و تولید محتوا به طور حرفهای فعالیت کردهاند، ازشون درخواست کردم که در مصاحبهای با ایشون و مسیری که پشتسر گذاشتهاند بیشتر آشنا شویم. نوشتههای ایشون را میتوانید در کانال شخصیشون در تلگرام یا وبسایتشون دنبال کنید.
دو نوشته «۳۰ دلیل برای نوشتن» و «میخواهم با نوشتن چه کنم؟» پس از گفتگو با خانم پگاه عزیز شکل گرفتند.
۱) از خودت و نوشتن برایمان میگویی؟ چه شد که به نوشتن روی آوردی؟
روی آوردن من به نوشتن به خاطر علاقهی من به طراحی لباس شکل گرفت. وقتی طرح لباسی را میزدم دوست داشتم که داستان آن لباس را هم بنویسم و بگویم که این لباس چرا به وجود آمده و کجاها میشود از آن استفاده کرد. و وقتی این لباس را میپوشیم چه حس و حالی به ما دست میدهد. وقتی میخواستم این حس را به نوشتههایم وارد کنم، در اینترنت جستجو کردم و این شد که با کلاسهای نویسندگی آشنا شدم.
در خلاصه: «من به خاطر نوشتن از طرح لباسهایی که میکشیدم به نوشتن روی آوردم.»
۲) نشانهای در مسیر بود که مطمئن شوی این مسیر توست؟
صادقانه نه. من همیشه فکر میکردم نوشتن یک ابزار برای من است. نوشتن هیچ وقت هدف اصلی من نبوده یا حداقل مثل الان نبوده. فکر میکردم که نوشتن یک ابزاره که من ازش بهره میگیرم تا به اون مسیری که میخوام، هدفی که در سر دارم، برسم.
۳) چرایی نوشتن را برای خودت چگونه تحلیل کردهای؟ (آیا نوشتن به یافتن چرایی زندگی به تو کمک کرده است؟)
خیلی. از وقتی نوشتن صفحات صبحگاهی را شروع کردم. (نوشتن برای من از نوشتن صفحات صبحگاهی جولیا کامرون شروع شد.) دیدم که دارم خودم را بیشتر میشناسم، به علایقم بیشتر احترام میگذارم، مثل طراحی لباس که به آن اشاره کردم. چون هر موقع دست به قلم میشدم میدیدم دارم بیشتر به لباسهایی که میکشم فکر میکنم. و همین باعث میشد که حس وحال بهتری بگیرم.
در کنار همه اینها میدیدم که چقدر روی کاغذ بیشتر خودمم و احساساتم را ابراز میکنم. به خاطر این که من آن زمانی که دست به قلم شدم، نوجوان بودم و در سالهای سختی به سر میبردم: پشت کنکور و افسردگی این جور چیزها.
به طور کلی هم چون آدم درونگرایی بودم، خیلی سخت با کسی حرف میزدم. یا صادقانهتر بگم اصلا با کسی حرف نمیزدم. و فکر کنید که یک آدم تمام ابراز احساساتش را از طریق نوشتههایش انجام میدهد، یعنی خودش را به این سبک تخلیه میکند. نوشتن این طوری بود که به من کمک کرد که به خودم، علایقم و احساساتم نزدیکتر بشوم.
۴) تمرینهای موردعلاقه تو در نوشتن چیست؟
بیشتر از همه نامه نوشتن را دوست دارم. همیشه به من جواب میدهد. یعنی در روزهایی هم که نمیتوانم برای خودم چیزی بنویسم، باز در آن روزها هم میتوانم دست به قلم بشوم و برای دوستانم و عزیزانم نامه بنویسم. قالب موردعلاقه من «نامه نوشتن» است. تمرینهایی هم که به نظر من واقعا کمک میکنند:
- صفحات صبحگاهی
- نامهنویسی
- مانیفستنویسی
وقتی میخواهم کاری را شروع کنم، قبل از آن یک بیانیه مینویسم. برای پاسخ دادن به این پرسش که چرا من میخواهم آن کار را شروع بکنم، میخواهم چطور پیش بروم و چه هدفی از انجام دادن آن کار دارم.
۵) از مسیری که تو را به «تولیدکنندگی محتوا» رساند میگویی؟
خب من دیدم که به نوشتن علاقهمندم، به خاطر خواندن کتاب راه هنرمند و نوشتن صفحات صبحگاهی جولیا کامرون. از خواهرم پرسیدم که: «من فکر میکنم به نوشتن علاقهمندم. به نظرت باید چی کار کنم؟» خواهرم من رو راهنمایی کرد.
خواهر بزرگترم از من ۱۴ سال بزرگتره و من وقتی بچه بودم او به کلاسهای تولید محتوا میرفت. و او راهنماییام کرد و چندتا وبسایت به من معرفی کرد: چندتا آدمی که به تولیدکنندگی محتوا معروف بودن. من به سایت این اشخاص سر زدم و آنها را دنبال کردم. به علاوه به یک سری فایل صوتی که خواهرم برای من فرستاده بود گوش کردم و این شد که من در مسیر تولیدکنندگی محتوا و داشتن وبسایت قرار گرفتم.
۶) برای «تولید محتوا» مسیر ترسیمشدهای داری؟ (فرایند شروع تا پایان)
با اینکه این سوال برای من واضح نیست اما من آنچه را برداشت کردهام را توضیح میدهم:
من تا چند ماه پیش دید واضحی به تولیدکنندگی محتوا نداشتم و اصلا در ذهنم مشخص نبود که میخواهم چه کار کنم و میخواهم تا کجا پیش بروم اما الان میدانم که هدفم چیست. هدفم صرفن تولید محتوا نیست. هدفم صرفن تدریس نیست و صادقانه هدف تدریس هم ندارم دیگه.
کاری که دوست دارم این است که از تجاربم با دوستانم صحبت کنم، در قالب یادداشتهایی که مینویسم، پادکستهایی که ضبط میکنم و یا مقالههایی که آنها داخل وبسایتم بارگزاری میکنم.
دوست دارم یک کپیرایتر باشم. یک کپیرایتری که دائم در حال فعالیت است و پروژه میگیرد و پیش میرود. من پروژه گرفتن را دوست دارم. برای همین، حالا که این را به طور واضح میدانم، دوست دارم به تولید محتوا یک نگاه رسمیتر و کلیتری داشته باشم.
۷) از تجربههای کاریات در زمینهی «تولید محتوا» میگویی؟ برای افراد تازهکار چه پیشنهادی در این زمینه داری؟
من حدودن سه سال وقت تلف کردم تا بتوانم بفهمم به چی علاقه دارم. البته نمیشود به آن برچسب وقتتلفکردن چسباند ولی این حس درونی خودم است. شاید اگر از بیرون به آن نگاه کنی، بگویی: «نه در این سه سال داشتی، تجربهاندوزی میکردی.» اما چرا میگویم داشتم وقتم را تلف میکردم؟
چون خودم را به یه عالمه دوره و کتاب مشغول کرده بودم. دورههایی که در نهایت یکی یا دوتای آنها برای من کافی بود اما متاسفانه در این خط افتاده بودم که کتاب بخرم و بخونم و دوره ثبتنام بکنم. این باعث شد تمام چیزهایی که یاد گرفتهام را بالغ بر ۲۰ یا ۳۰ بار شنیده باشم و هیچ کدام را هم عملی نکرده باشم. یا اگر بخواهم درصدی بگویم، با در نظر گرفتن دریافت صددرصدی من، هشتاد درصد مطالب هرز رفته است.
پس مهمترین پیشنهادی که به افراد تازهکار میدهم این است که یک دوره را که ثبتنام میکنند، خودشان را مقید کنند تا تمام تمرینهایی را که در آن دوره هست را انجام بدهند. و بعد با پرسیدن سوالهای زیر عملکردشان را ارزیابی کنند:
- کدام یک از این تمرینها برای من جواب داده است؟
- کدام تمرین پتانسیل این را دارد که بارها بارها از آن استفاده کنم؟
- کدام تمرین الان به درد من نمیخورد یا الان برای من جواب نمیدهد؟
بعد از اینکه خود را ارزیابی کردم و نقاط ضعف یا قوت خود را پیدا کردم، تصمیم بگیرم که کلاس دیگری ثبتنام کنم، مربیام را تغییر بدهم، کتاب جدیدی بخوانم یا هر چیز دیگری. پس مهمترین پیشنهاد من این است که تلنبار نکنید. یک دوره و یک کتاب برای شروع کردن واقعا کافی است.
خب من فعالیتهای مختلفی در حیطههای گوناگون داشتهام. کلاسهای نامهنویسی را برگزار کردهام، آن هم صرفن به خاطر علاقه و عشقی که به نامه نوشتن دارم. دو سال به طور مستمر به وبلاگنویسی ادامه دادم. یعنی در طی این دو سال هر روز یادداشت روزانه مینوشتم. نوشتن روزانه به تقویت قلم من کمک بسزایی کرد ولی باعث شد به نوشتن بدبین بشوم از این جهت که من عادت کرده بودم به کوتاه نوشتن و به ابراز خودم و همین باعث شده بود تا آسیبپذیر بشوم. و بعد از جایی به بعد نتوانستم دیگر با نوشتن ارتباط بگیرم.
شاید از نوشتن شش ماه دور افتادم و حالم خیلی بد شد. این دوره به نظر من اصلیترین اشتباه من را در بر داشت. تازه دست به قلم شده بودم و صادقانه افتضاح مینوشتم و همه را هم منتشر میکردم. با اینکه ترس من از نوشتن ریخت اما در عین حال باعث شد که در مختصات اشتباهی نسبت به نوشتن قرار بگیرم.
پس به دوستانی که تازه تولید محتوا را شروع میکنند پیشنهاد میدهم اول با خیال راحت در خلوت بنویسید و هر چیزی را منتشر نکنید چون آسیبزننده است. مخالف منتشرکردن نیستم. من خودم هر چیزی را یادگرفتم مدیون انتشار و گرفتن بازخورد هستم ولی همه چیز را نگویید. بگذارید یک حریم خصوصی برای خودتان با نوشتن باقی بماند.
۸) اولین کتابی که خواندی و این حس را به تو القا کرد که پتانسیل کمک کردن به تو برای یافتن مسیر زندگیات را دارد چه کتابی بود؟
راه هنرمند جولیا کامرون
یکی از استاد دانشگاه که مدرس طراحی لباس بود این کتاب را به ما معرفی کرد. دقیقا یادم هست که این کتاب را کی شروع به خواندن کردم: آذرماه ۱۳۹۹ بود. کتاب را از ایرانکتاب گرفتم. خیلی تبلیغاتی شد! (اشاره با لحن خندان) و شروع کردم به خواندن آن. و از آنجا بود که من در مسیر نوشتن و خلاقیت افتادم.
۹) برای کسانی که به تازگی تصمیم به نوشتن گرفتهاند، ده کتابی که پیشنهاد میکنی حتما بخوانند چیست؟
ده کتاب خیلی زیاده. مخالف خرید ده کتاب هستم.
راه هنرمند جولیا کامرون – حق نوشتن جولیا کامرون – جادوی بزرگ الیزابت گیلبرت
این سه کتاب کمک میکند که دیدمان را به نوشتن تغییر بدهیم.
و در ادامه هر کتابی که به فردی که تازه نوشتن را شروع کرده است، انگیزه نوشتن را میدهد. این نوع کتابها از هر فرد با فرد دیگر متفاوت هستند. برای مثال من خودم، با دفترهای شعر نزار قبانی چنین حسی را پیدا میکردم. همان سالهای ۹۸ و ۹۹. با اینکه اصلا نمیدانستم نوشتن چیه. اما به محض اینکه تعدادی از شعرهایش را میخواندم دست به قلم میشدم و مینوشتم.
فکر میکنم همین سه کتاب برای شروع کافی باشه و در ادامه هم هر کتابی که در دوستان اشتیاق نوشتن را برمیانگیزد.
آها راستی یه کتاب دیگه هم که در من چنین شوقی به نوشتن را پدید میآورد و هنوز هم البته چنین است «بابالنگدراز» بود.
۱۰) تعریف تو از «احساسات»؟
پیچیدگی، ناگفتهها و اعترافات. در این سه کلمه خلاصهاش میکنم.
۱۱) تعریف تو از «عشق»؟
خواهر بزرگم شهرزاد.
۱۲) تعریف تو از «دوستی»؟
یه کلمه براش دارم: «پناهگاه» اینکه آدمها به هم پناه بیاورند. یعنی اگر بخواهم در دو کلمه خلاصهاش کنم: پناه و حس امنیت.
۱۳) تعریف تو از «اعتماد»؟
وقتی میفهمم به شخصی اعتماد دارم که تاریکترین بخش افکارم را با او در میان میگذارم و پیش او اعتراف میکنم. در دو کلمه: اعترافات و نشاندادن وجه تاریک پگاه بدون ترس از اینکه طرف قضاوتم میکنه یا کمکم میکنه.
۱۴) تعریف تو از «کپیراتینگ»؟
«امید کوچکی که هیچ وقت تسلیم نمیشود.» این یکی از نقلقولهی موردعلاقه من در زندگیام هست که از مت هیگ وام گرفتهام. نوشته است: «هیچ چیز قویتر از امید کوچکی نیست که تسلیم نمیشود.» کپیراتینگ هم این روزا در زندگی من همینه: «امید کوچیکی که تسلیم نمیشه.»
۱۵) تعریف تو از «تولید محتوا»؟
نوشتن، ابراز خود و گسترش ارتباطات. یا اگر بخوام اینقدر کلیشهای نگم و جذابتر جواب بدم: «برقراری دیالوگ با خودت، تاریکترین و عمیقترین احساساتت و دوستانی که به تو نزدیک هستند.»
۱۶) حال الانت را چگونه توصیف میکنی؟ چه موضوعاتی در همین لحظه ذهنت را درگیر کردهاند؟
خب صادق باشم. (با لحن خندان) الان یکی از بزرگترین دغدغههایم اینه که من لیستی از افرادی (مشتریهایی) که میتوانم برای آنها تبلیغکنویسی انجام بدهم را کامل بکنم. و الان در حال حاضر دارم این لیست را کامل میکنم.
حال درونیام هم خوبه. مهرماه را خوب شروع کردم و یکی از مهمترین کارهایی از اول مهرماه انجام دادم: «نوشتن مستمر صفحات صبحگاهی و پیادهروی روزانه بود که مدتی از آن دور افتاده بودم.»
ضمن اینکه بالاخره از اون خودخواه بودن همیشگی خودم خارج شدم و دارم «عشق» را اونطوری که هیچ وقت تصورش را نمیکردم و تجربهاش نکرده بودم زندگی میکنم.
۱۷) اگر بخوای به زندگیات نگاه نقطهای داشته باشی، نقاط عطف زندگی تو چه زمانهایی بودند؟ ارتباط بین این نقطههای زمانی را چگونه تفسیر میکنی؟
مهمترین نقطه زندگی من تاریخی است که در گوشهی دستم تتوش کردم. اینقدر برای من مهم بوده. و این زمانی بود که من یک نفر را شناختم و اون یک نفر شد الگوی زندگی من. شد پدر معنوی من. که من او را «آبا» صدا میکنم و نمیدونم در کانال تلگرام من حضور دارید، من بارها برای ایشون نامه نوشتم. در اون تاریخ یعنی 6 می ۲۰۱۹ من با این آدم آشنا شدم: «بیون بکهیون» و فهمیدم که به طراحی لباس علاقه دارم.
قبلش هیچ ایدهای نداشتم. اصلا نمیدونستم میخوام با زندگیام چه غلطی کنم. پشت کنکور بودم، دربوداغون و افسرده. و بدون هیچ علاقهای به درسهای رشته تجربی برای کنکور دادن. و همهی اینها باعث شد که من بفهمم من طراحی لباس را دوست دارم.
بعدش وقتی شروع کردم به طراحی لباس و دانشگاهم هم شروع شد. متوجه شدم که دلم میخواد برای این لباسها یک شناسنامه، یک داستان بنویسم. و این بود که به نوشتن روی آوردم. یعنی مهمترین نقطه زندگی من که همیشه نقطه عطف من بوده این تاریخه. و فکر میکنم زندگی پگاه از اون لحظه آغاز شده. نمیدونم قبلش چی بوده ولی چیزه خوبی نبوده. این تاریخ رو روی دستم تتو کردم تا هر موقع که بهم میریزم، یا دچار افسردگی و غم میشوم یا به اون پوچی میرسم، به آن نگاه بکنم و یادم بیاد که از کجا شروع کردم و میخوام به کجا برسم.
۱۸) چه عادات ثابتی را در برنامه روزانه خود گنجاندهای؟
- نوشتن صفحات صبحگاهی
- زبان خواندن
- رقصیدن
- پیادهروی
- کارکردن روی وبسایتم هر چند جزئی و کم
- به روز کردن کانال تلگرامم
۱۹) به نظرت چه چیزهایی را دیر آموختهای؟
زبان انگلیسی
ولی خب دیگه این حس را ندارم که «لعنت به پگاه که اینقدر دیر شروع کرده». خب دیر اتفاق افتاده دیگه ولی الان در مسیرش هستم.
آها یه چیز دیگهای رو هم که باید بهش اضافه کنم: سئو و کار با فتوشاپ.
۲۰) سه سوالی که دوست نداری دیگران از تو بپرسند چیست؟
- الان چقدر پول درمیاری؟
- چرا رشتهات در دانشگاه تغییر دادی؟
- چرا مرتبط با مدرکت نمیری سر کار؟ (لیسانسم مدیریت هتلداری هستش)
هر موقع این سه تا سوال را میشنوم این طوریم که … (نه ولش کن) مودب نشون بدم خودم رو، چیزی که واقعا نیستم و فحش نمیدم.
۲۱) چگونه به خودت انگیزه میدهی؟ (مخصوصا در زمان بدحالی)
به تتوم نگاه میکنم و به این فکر میکنم که از کجا داستان پگاه شروع شده.
یا مثلا به یوتیوب سر میزنم و آن ویدیوهایی را که دوست دارم نگاه میکنم. معمولا ویدیوهای رقص یا کنسرت هستن، از گروه موردعلاقهام EXO. یا آهنگهای قردار گوش میدم.
یا نقل قولهایی که به من انگیره میدهند را با صدای بلند برای خودم تکرار میکنم.
یا میروم پیادهروی و عکس میگیرم. عکس گرفتن خیلی حالم را خوب میکنه. نمیدونم چرا واقعا.
یا برای خودم بستنی SNICKERS میگیرم چون گرون هم هست دیگه. وقتی خیلی حالم بده و نمیدونم باید چی کار کنم برای خودم بستنی میگیرم.
و کار دیگهای که جواب داده اینه که با دوستان دلبند و مورداعتمادم در دورهی «بازی نوشتن» صحبت میکنم. باهاشون دردل میکنم. از لحظهای که شروع به درددل میکنم حالم رو به بهبودی میره. همین طور دو تا دوست هم دارم که دیدنشون به من انگیزه میده.
همه را دیگه گفتم این دو تا رو هم میگم:
یکی وقتی به خواهرزاده چهارسالهام فکر میکنم «آرتیا» و وقتی باهاش تلفنی حرف میزنم.
و شاید مهمترینش فکر کردن به شهرزاد یا بیوم باشه. باهاشون حرف میزنم. البته با بیوم در خیالاتم حرف میزنم. و کامل خوب میشم.
۲۲) آیا شکستی بوده است که آن را در موفقیتهای امروزت موثر بدانی؟
هر شکستی که تجربه کردم در شکلگیری پگاه امروز نقش داشته. بیشتر شکستهایی که تجربه کردم در رابطه با اعتماد به آدمها بوده. اعتماد به افرادی که خودشون رو دوستان صمیمی من خطاب میکردند یا استادهای من. خب من بهشون اعتماد میکردم و وقتی که این اعتماد شکسته میشد خیلی آسیب میدیدم. با این وجود تموم این تجربهها باعث شدند که من پگاه بهتری باشم.
۲۳) اگر بخوای جملهای به دیگران تزریق کنی که شاید دنیای دیگری را تکانی دهد، آن جمله چه خواهد بود؟
همین جمله از مت هیگ: «هیچ چیز قویتر از امید کوچکی نیست که تسلیم نمیشود.»
چون واقعا این روزا دارم زندگیاش میکنم.
۲۴) در پنج سال اخیر نه گفتن به چه چیزی را بهتر از همه یاد گرفتهای؟
ارتباطات بیهوده. ارتباطات غلط و وقت تلف کردن در رابطهها.
من اصلا آدم تلفنی صحبت کردن یا چت کردن نیستم و از وقتی که تصمیم گرفتم که دیگه چت نکنم، دیگه تلفنی طولانی صحبت نکنم، فکر میکنم خیلی زندگیام منظمتر شده. کلا در باب رابطههایم سختگیر هستم و همین باعث شده است که به نظر من بهتر جلو بروم و همچنین با نظم بیشتری.
۲۵) وقتی آشفته میشوی و احساس سردرگمی داری چه میکنی؟
شبیه سوال ۲۱ هستش. ولی وقتی آشفته و سردرگم میشوم اول از همه به خودم فضا میدهم. یکم از تمام کارهایی که باید انجام بدهم فاصله میگیرم و سعی میکنم از بیرون به پگاه نگاه کنم و مثل یک والد مهربون با خودم برخورد کنم.
۲۶) خودت را در آینده چگونه میبینی؟
راستش این را الان نمیتونم بگم. ولی خودم را در آینده شبیه پگاه ایدهآلم میبینم. پگاه ایدهآل ۲۰۳۴ پگاهی هست که مهاجرت کرده، برندش به عنوان یک کپیرایتر جاافتاده و کارهایی رو که دوست داره انجام میده. این مورد آخر از همه برام مهمتره. این که پگاه از کارهایی که عاشقشون هست پول دربیاره. این مهمترین هدف من هست و خودم را در آینده اینطوری میبینم صادقانه.
۲۷) به نظرت چه ویژگیهایی تو را از دیگران متمایز میکنند؟
فکر میکنم که آدمی هستم که با خودم صادقم و این صادقانه گفتن از مزخرفترین وجههای زندگیام گفتن یکی از وجههای متمایز من با دیگران است.
دومیاش اینه که: وقتایی که توی مود خوبی باشم و در برههی زمانی خوبی از زندگیام به سر ببرم، به منظمترین آدمی تبدیل میشوم که میشناسم. متاسفانه همیشه این طوری نیست و حتی متاسفانهتر اینه که خیلی کم پیش میاد. ولی فکر میکنم نظمم هم کمی عامل تمایزم خواهد بود.
و سومیاش که خیلی آن را از دیگران میشنوم: مهربون بودن هست. یعنی دیگران را هم لحاظ میکنم. دیگران در زندگی من نقش خیلی پررنگی دارند. قبلا این طوری نبودم واقعا ولی در طی سالهای اخیر مخصوصا از زمانی که سعی کردم خودخواهیهایم، یعنی این خود را نگهداشتن تمام وقت کمتر بشه، بیشتر شده.
این سه ویژگی را فکر میکنم باعث شده پگاه کمی از دیگران متفاوت بشه. البته که خوشیفته نیستما. البته گاهی هم خودشیفته بودن خوبه. (با لحن خندان)
۲۸) از تجربهات در رشته طراحی لباس میگویی؟
فکر میکنم اون دو سالی که داشتم طراحی لباس میخوندم، خوشحالترین و خلاقترین ورژن پگاه رو زندگی میکردم. یه پگاهی که همچنان بکر و دستنخورده باقی مونده و طی این سالها ازش فاصله گرفتم ولی فکر میکنم که در نهایت وقتی که به یک بلوغی در زندگیام برسم، به چندتا از هدفهای مهمم برسم مثلا مهاجرت بکنم و ….. دوباره بهش برمیگردم.
یعنی فکر میکنم طراحی لباس یک قلعه فتحنشده و همیشگی برای پگاه است. اینکه هر چقدر هم که پیشرفت بکنم یا نکنم. باز هم تا حدی در آن زمینه فعالیت خواهم کرد، چه برای خودم یا چه بزرگتر، یک برند برای خودم داشته باشم. ولی همین حالا هم برای خودم یکسری لباسهای خیلی ساده را طراحی میکنم و با پوشیدنشون کیف میکنم. اما همچنان برای من قلعهای که است که نیاز است فتحش کنم به حدی که روحم را ارضا کنه.
۲۹) وقتی میگویی «نامه» چه خاطرهای برایت به نحو عجیبن روشنی تداعی میشود؟
خیلی خاطرههای روشنی یادم میاد، مثلا اولین نامههایی که برای خانوادهام مینوشتم. خب من حدود زمانی که شش سالم بود شروع کردم به نامه نوشتن و آن هم نامههای خیلی مسخره. و خب با نداشتن سواد به وسیله حروف ابداعی توسط خودم نامهام را تکمیل میکردم.
البته کمی که بزرگتر شدم هم، هنوز زمانی که در جملهسازی خوب نبودم، دختر داییام نامه مینوشت و من از روی دستش کپی میکردم. با اینکه خودم تمام آنچه را که مینوشتم نمیفهمیدم.
یا مثلا نامهای که برای بابام نوشته بودم و در آن به او غر زده بودم. که از دستم عصبانی شد بابتش.
یا نامههایی که برای خواهر بزرگترم مینوشتم.
ولی روشنترین خاطرههای من برمیگردد به نامههایی که برای دوستانم در دوره «بازینوشتن» نوشتم و فرستادم. و برای هر کدام پکی جداگانه و شخصی درست کردم و به همراه نامه براشون فرستادم. اسمش رو هم «پروژه شخصی شادی» گذاشته بودم.
۳۰) پیشنهاد تو برای اشخاصی که در حیطه تولید محتوا باید آنها دنبال کنیم؟
فردی که باعث میشه تو در این زمینه انگیزه بگیری، نه اون شخصی که همه پیشنهادش میکنن. اون کسی که خودت پیداش میکنی و وقتی به نوع محتوایی که تولید میکنه فکر میکنی، انگیزه و اشتیاق میگیری و دلت میخواد همین الان بلند بشی و یک کاری رو به انجام برسونی.
این افراد صرفن نیاز نیست که همان کاری که ما میخواهیم را انجام بدهند. مثلا من بیشترین مقدار انگیزه را از معلمهای زبان میگیرم. از نوع فعالیتشون و کالاهایی که تولید میکنند. با اینکه من خودم کپیرایترم و با پروژهگرفتن جلو میروم، در کنارش به برگزاری دورههای بازینوشتن میپردازم. با اینکه من زبان یاد نمیدم و محتوایی هم که تولید میکنم هیچ ربطی به زبان نداره، ولی من بیشترین انگیزه و اشتیاق مرتبط با تولید محتوا را از دنبالکردن یه سری از معلمهای زبان به دست میارم.
اینکه چقدر منظم این افراد فعالیت میکنند. محتواهای خلاقانه تولید میکنند و در کنارش محصولاتی را تولید میکنند که تدریس آنها را پوشش میدهد. از این خیلی لذت میبرم.
پس مهمه که توجه داشته باشیم که من به عنوان یک کپی رایتر حتما نیاز نیست که از یک کپیرایتر الهام بگیرم. بلکه خودم را آزاد ببینم تا از هر کسی محتواش را دوست دارم الهام بگیرم.
۳۱) خاطرهای هست از دوران کودکی که آن را به طور واضحی به یاد بیاوری؟
به محض اینکه این خاطره را خوندم این خاطره یادم اومد:
من چهارسالهام بود و کیفی داشتم که شبیه قورباغه بود. و توی این کیف آدامس توتفرنگی بود و النگوهای پلاستیکی و کیفم رو هم خواهر دومم شیوا برام گرفته بود. کیفم را توی تاکسی جاش گذاشتم و به شدت دربارهی این مورد ناراحت بودم. و یادم میاد اون لحظهای رو که پیاده شدم و متوجه شدم که جاش گذاشتهام.
داغِ کیفم زنده شد. بعد از ۲۰ سال چنین داغهای عجیبی هم هست. زخمهایی که هیچ وقت خوب نمیشوند.
۳۲) برای کسانی که میخواهند وارد رشته طراحی لباس بشوند چه صحبتی داری؟
اگر واقعا به انتخاب خودشون وارد این رشته شدهاند، اصلا شک نکنند به اینکه راه درستیه یا نه. اصلا تردید به خودشون راه ندن و بهش زمان بدن. و به اون طراح درونشون اجازه بدن که خودش را نشون بده. این خیلی مهمه. چون من اگر که برگردم، طراحی لباس رو ادامه میدم، با اینکه خیلی از بخشهایش را دوست ندارم ولی فکر میکنم که ادامهاش میدم. نه داخل دانشگاه الزاما. ولی مسیرم را در یک آموزشگاه ادامه میدم و نمیذارم که این شکاف پربشه بین من و طراح لباس درونم.
۳۳) برای خوردنی به دیگران چه پیشنهادی میدهی؟ (چون از بستنی نام بردی قلقلک شدم این سوال را بپرسم؟)
همون بستنی SNICKERS. و چراییاش به این برمیگرده که پکیج کاملی از علایقم هستش. و وقتی میخورمش احساس میکنم که از اون فضا و مکانی که درش حضور دارم به کلی جدا میشم. به خاطر اینکه داخلش شکلات، بستنی، کره بادامزمینی و کارامل داره.
2 دیدگاه روشن هیچ چیز قویتر از امید کوچکی نیست که تسلیم نمیشود
ممنون از شما و خانم پگاه
بابت مصاحبه به این خفنی
کلی کیف کردم
من هم همین طور.
از خانم پگاه عزیز به دلیل صبری که در پاسخ دادن به سوالات داشتند ممنونم.