توجه: میخوام شکسته بنویسم و منبع پمبع هم ندم. کسی که میخواد متن بااعتبار بخونه، این یکی از اوناش نیست. وقتت را تلف نکن.
من به این نتیجه رسیدم که آدم هر باشعورتر به نظر برسه، زودتر شعورش نم میکشه. مخصوصا زمانی که تمرکزش را روی خودش و باشعورترکردن خودش گذاشته باشه. چرا؟ توضیح میدم.
خب هر چه بیشتر فرد تمرکزش را بر روی تلاش درمسیر شعوریابی خود ذخیره کند، از جنبههای دیگری از زندگی خود غافل میماند. از همین اول کار بگم که کلا هر وری را بگیری یه وری از دست میره. بالاخره باید تجربه کسب کنی تا دستت بیاد. نمیشه بشینی و منتظر وایسی تا بیان دنبالت که. بزن به جاده تا راهت را پیدا کنی. البته که شاید این شیوه فقط برای تفکر رواقی و مشائیون که یه کمی صبورن بهتر جواب بده تا ما که دندون به جیگر نداشته میخواییم نتیجه ببینیم.
شعور مثل انرژی روانی میمونه. هر جا خرجش کنی و تمرکزش بدی، اونجا پف میکنه و خوش حالت میشه اما از طرفی اگه از اون ور فیل بیفتی و زیاد تافت به میاد بزنی و زیادی پفش بدی خیلی مصنوعی و رباتی میشی. به قول جناب شاهین با کمی تغییر: «برای شعوریابها کتاب خوب در حیطهشون مثل دادن تیتاپ به خر میمونه.» خرکیف و کیفورشون میکنه.
پس شعور هم، قد و اندازه داره و نیازه که از جنبههای مختلفی بهش نگاه بشه. اما یه سوال شعور و سواد یکیان؟ اصلا شعور یعنی چی؟ خب اگه درنظر بگیریم که سواد یعنی علمِ درونی سازی شده پس شعور یک مرحله بعد از سواد را تشکیل میده. فرد با شعور در زمینه سوادش وارد عمل میشه. به قول گفتنی کتاب را میذاره زمین و شروع به غور در جملات و مفاهیم میکنه. پس الزاما با سواد باشعور نیست اما باشعور باسواد هست، آن هم در زمینه خاصی.
در دوره نقد کتاب، خانم عبدی عزیز، به مفهومی ساختگی از خودشان به نام «ذهن بیشکل» اشاره کردند. به این معنا که برای نوشتن نقدی بر یک کتاب نیاز است که با نویسنده، هر چند که غلط و غلوت نوشته است، همراه شد و از دیدگاه او به کلیتی که شکل داده است، نگاه کرد. همزمان با همراهشدن با نویسنده نیاز است قلم را نیز فراموش نکنیم و از جملات، پاراگرافها و مفاهیم و معانی که با آنها برخورد میکنیم، نقل به معنا بنویسیم. نوشتن نقل به معنا به مانند نوشتن نظر خود بر بخشی از نوشته است که توامان با غور درونی و اندیشیدن عمیقتر در تجربیات خود میباشد.
اینجاست که علامتگذاریهای شما و نقل به معناهایی که نوشتهاید در مرحله بازخوانی به کمک شما آمده و به شما در میمنه و میسرهی نوشتهای که در تکمیل آن میکوشید کمک خواهد کرد.
اما چرا به مضمون «ذهن بیشکل» ناخنک زدم؟ چون به نظر من هر چه فرد باشعورتر باشد ذهنش در برخوردهای اولیه با انسانها بیشکلتر خواهد بود. مثل پروکروستس فرد را پهن نکرده یا نمیبرد. میخواهید شعورتان را خطکشگذاری کنید، از تعداد مفاهیمی که برای آنها تعاریف جداگانه در ذهنتان پروراندهاید شروع کنید. برای هر مفهومی سعی کنید تعریف خودتان را بسازید. چرا که نه؟ برای مثال من، خودم یه ماه اخیر را به ساختن تعریف شخصیام از اعتماد، تنهایی، دوستی و ….. همت گماشتهام. البته که باید عرض کنم بیان تعریف شخصی با توجه به جهانبینی شما دردناک خواهد بود. چون در وهله نخست به بیدانشی و بیاطلاعی خود و سپس به کمخوانی خود پی خواهید برد. چه از این بهتر که آدمی از جهلش آگاه باشد. چه نوع علم و آگاهی از این بهتر.
در باب شعور باید عرض کنم که هیچ نمیدانم و در حال دستوپازدن برای تعریف شخصی خودم هستم. و همین تقلا است که من را بر این واداشت تا الان تصمیم بگیرم سری به کتاب بیشعوری نوشته خاور کرمنت بزنم.
(از اینجا به بعد مطلب شکسته نیست چون قضیه جدیتر شده.)
راستی به اون جملهای که اول کار گفتم از نظر «کمی» نگاه نکنید، منظورم این بود که فرد باشعور در تقلاست که این انرژی روانی را در زمینه های مختلف خرج کند و همین پراکندگی است که برایش گران تمام میشود، چون با کمبود ذخایر شعور در تعدادی از مباحث روبهرو میشود. الان که فکر میکنم نه پراکندگی خوب است و نه تمرکز انرژی روانی خود بر روی یک یا چند موضوع! پس نیازمند گزینههای دیگری هستم که ذهنم بهشان قد نمیدهد. فکر کنم خودم را دوباره گرفتار کردم. به نظر میرسد متفکر جماعت باید در دستوپا زدن بماند که اگر سکون را تجربه کند که دیگر سزاوار این نام نخواهد بود. همانطور که مزلو فرد خودشکوفا را فردِ رسیده به انتهای مسیر توصیف نمیکند بلکه فردی میداند که در جادهای قدم برمیدارد که میداند انتهایی ندارد. برای این جاده میتوان نام متفاوتی برگزید، آشناترین آنها «توسعه فردی» است.
برای فردی که شعور، اخلاق، یادگیری دغدغه است، رسیدن معنا ندارد. علامه دهر هم که باشی از پای نخواهی ایستاد که گام برداشتن برای تو چون نفسکشیدن میشود.
اما ترجمه من از گام برداشتن چیست؟ حرکت، جریان و هر جلو و عقب رفتنی در هر جهتی. تغییر دیدگاه و عدم ثباتورزی بر یک نگاه. امتحانکردن دیدگاههای متفاوت. خود را همآغوش تجارب کردن و ذهن خود را در معرض ذهنیتهای گوناگون گذاشتن. اینجاست که از خودم میپرسم: «مگر انسان چند عمر میکند که اینها را از خود دریغ کند.»
پس شما هم تا اینجا شیرفهم شدهاید که شعور میزانپذیر نیست بلکه مسیرپذیر است. دوباره مجبور به ناخنک از دوره نقد کتاب هستم. (سرفرودآورده در مقابل خانم عبدی عزیز) فرض کنید که با هر قدم دنیایی از معانی بر روی شما گشوده میشود. لایههای پیاز را در خاطر خود مجسم کنید. چگونه هر حلقه دیگری را پشت به پشت در برگفته است، دقیقا به همین شکل از درون به بیرون اینها لایههای پیاز خواندن میباشند: «مضمون، چارچوب، مدل ذهنی و حوزه نشر»
این چهار مورد، چهار دایره در هم فرورفتهای هستند از درون به بیرون به ترتیب روح زمانه آن جامعه را شکل میدهند. داستان به این شکل است: فردی به فرض باشعور (شعور کمیتپذیر نیست بلکه نسبی است پس این کلمه غلط است) تصمیم به انتخاب مسیری میگیرد. اولین دیالکتیکی که با خود به آن قدم میگذارد «مضمون» است. فرد مضمونی را مدنظر دارد، برطبق آن کتابی را انتخاب کرده و آن مضمون را از چارچوب نگاه (یا قالب ذهنی) نویسنده میبیند. در اینجاست که اگر به آنچه خوانده است بیندیشد «مدل ذهنی»ای در باب آن موضوع برای خود دستوپا میکند که با مدل ذهنی نویسنده دارای تمایزات و اشتراکاتی است. تعدادی نویسنده که در زمانهای یکسان در کنار هم قرار میگیرند، گشتالتی را شکل میدهند که میتوان آن را به نحوی «جریان تفکر» آن زمانه نامید. (منظور از جریان همان حوزهی نشرِ یک مدلِ ذهنی است.)
بگذارید بازترش کنم. شما میخواهید کتابی بخرید. قطعا یک کتاب در زمینهی خاصی نوشته شده است. برای مثال روانشناسی وجودی. مضمونی را از قبل انتخاب کردهاید مثلن تنهایی یا مرگ و دوست دارید تعریف روانشناسی وجودی را در باب این مضامین مورد مطالعه قرار بدهید. تا اینجا انتخاب با شماست اما وقتی نویسنده کتاب خود را انتخاب کردی -مثلن اروین.د.یالوم- از اینجا به بعد نگاه شما به مسئله از چارچوب نگاه نویسنده رشد خواهد کرد و اگر به خواندن ادامه دهید، به ذهنیتی مشابه «مدل ذهنی» نویسنده دست خواهید یافت که بر روی انتخاب کتابهای آینده شما تاثیرگذار خواهد بود.
میبیند «شعور مسیرپذیر است». یا به بیانی دیگر «قالبپذیر» است. با این تفاسیر نیاز است که دغدغهمند مسیری که در آن قدم برمیداریم باشیم. چگونه؟ پیش از آنکه کتابی را بخوانیم، در باب نویسنده، ناشر، مترجم آن جستجو کنیم. اگر صحت و سقم مطالب کتاب برای ما مهم است به سمت کتابهایی که به قلم «نویسندگان سرچشمه» نوشته شدهاند جهتگیری کنیم.
برای مثال در باب فلسفه میتوانیم کتاب نویسندههایی مثل نایجلواربرتون یا آلندوباتن را مدنظر داشته باشیم اما چرا به سراغ کتاب فلاسفه بزرگی چون افلاطون نرویم. چرا به جای خواندن «تسلیبخشیهای فلسفه» نگاهی به «ضیافت» یا «جمهور» نیندازیم.
استاد موقاری -مدرس زیست آلا- در تدریس خود از تمثیلهای قشنگی استفاده میکرد. یکی از این موارد بر خاطر من حک شده است: «فکر کنید جوی آبی کنار شما جریان دارد. تشنهاید و هلاک. میدانید که کیلومترها جلوتر باغی، خانهای، مکانی در انتظار شماست که یخچالی دارد و بطری آب خنک و گوارایی را در خود جای داده است. سوال من این است: آیا انتخاب شما نوشیدن از جوی خواهد بود یا انتظار برای آن بطری آب؟»
این انتخاب شماست. شاید اولی، شاید دومی و شاید هم هر دو و شاید هم هیچکدام را انتخاب کنید. به هر حال انتخاب با شماست و با انتخاب هر گزینه تعدادی دیگر از گزینهها را به زیر میز خواهید فرستاد.
در آخر
شعور مسیرپذیر است و این مسیر ذاتا انتخابپذیر است. برای مسیری که در آن گام برمیدارید دغدغهمند باشید.