سرد است.
این خانه سرد است.
و من از بیصبری لبریزم.
که بس سرد است و تلخ.
تلخیاش لبدوز و لبسوز است.
…
سنگین است.
سرم بس سنگین است.
رنگین به دور خودم میچرخم.
تا چینهای دامنِ ذهنم مرتب شوند.
اما نمیشود.
«من» حالش خراب است و بی «من» مانده است منتظرِ «من».
سرد است.
و این سرما انگشتانم را در هم مچاله کرده است.
و نمیگذارد از بند کلماتی که به دنیا آوردهام خلاص شوم.
نمیگذارد صدای قلبم را نشنوم و
خود را به فراموشی بزنم.
4 دیدگاه روشن سرد است
سرد است
و من در حال شنا در این سرما
به امید خلق گرما
از دست و پا زدنها
واقعا که بعضی مواقع آدمی هم از بیرون و هم از درون یخ میزند.
ممنون از کامنتها. خیلی انرژی داد.😅🙏
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
مولانا، غزل ۷۶۵
چه کامنت زندهای. ممنون🙏