خطاب به عشق

عشق، ماریا، جهان را فتح نمی‌کند اما خودش را چرا. تو خوب می‌دانی، تو که قلبت چنین سزاوار ستایش است، که ما خوف‌انگیزترین دشمنان خودمان هستیم. (آلبرکامو در نامه به ماریا کاسارس)

چند نامه‌ای از آلبرکامو به ماریا کاسارس را خواندم. چند وقتی است که خواندن نامه‌ها حال عجیبی به من می‌دهد. نوعی برانگیختگی همراه با تشویش. یک حس سردرگمی همراه با حسرت. فکر کنم وقت این باشد که من هم نوشتن مجموعه‌ای از نامه‌ها را به خودم آغاز کنم. شاید بعد‌ها که نامه‌هایم را بخوانم «خود آن زمانم» را در آن بیابم. شخصی که رشد کرده و به فردی دیگر تبدیل شده است.

آلبرکامودر سال ۱۹۳۰ از ابتلا خود به بیماری سل خبردار شد. او سه دهه آخر عمرش را یعنی تا سال ۱۹۶۰ را با این بیماری گذراند. او ماریا کاسارس را در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ برای اولین بار ملاقات کرد. از آن سال تا پایان عمرش آلبرکامو چندین نمایشنامه را با بازی ماریا کاسارس -هنرپیشه اسپانیایی- بر روی صحنه برد. ارتباط عاشقانه او و ماریا تا پایان عمرش ادامه داشت. (آلبرکامو به مدت ۵ ماه به علت اشغال فرانسه توسط آلمان از همسرش جدا مانده بود.) پس از پیوستن آلبر به خانواده خود، ارتباط او با ماریا کمرنگ می‌شود تا ۶ ژوئن ۱۹۴۸ که در بلوار سن ژرمن به هم برمی‌خورند و دیگر ازهم جدا نمی‌شوند.

او در سال ۱۹۴۰ در دومین ازدواج خود، با فرانسیس فور هم‌ پیمان شد اما هیچ وقت ازدواج‌شان را حتی با به دنیا آمدن فرزندان دوقلوی او ( کاترین و ژان – در سپتامبر ۱۹۴۵) ثبت رسمی نکرد.

نامه‌نگاری او و ماریا از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۶۰ ادامه داشت.

تا اینکه در ژانویه ۱۹۶۰، مرگ ‌آن‌ها را از هم جدا می‌کند. در حالی‌ که دوازده سال با هم زیسته بودند. همبسته، شیفته، بیشتر اوقات دور از هم، بسیار پرروحیه، هر روز و هر ساعت با هم در حقیقتی که کمتر کسی تاب تحمل آن را دارد.

آخرین نامه‌ای که ماریا برای کامو می‌نویسد و کامو پاسخ او را می‌دهد در تاریخ اوت ۱۹۵۹ نوشته شده است:

ماریا:
(…) به نظرم بد نباشد که نگاهی به آشفتگی ناجور ذهنم بیندازم. این غمگینم می‌کند که هرگز فراغت و فراست و اراده محکمی را که برای سر و سامان دادن به درونم لازم است را نیابم. این فکر آزارم می‌دهد که همان‌طور که لاعلاج به دنیا آمده‌‌ام، ناتمام از دنیا بروم.

کامو:
به جز ناتمام، باید در ابهام وجود خویش مُرد، از هم گسیخته (…). اما شاید همان‌طور که مرگ یگانگی محقق شده است، شناخت تزلزل‌ناپذیر حقیقت باشد و برای لمس قلب مرگ، باید این راز، این ابهام وجود، این نهیب همیشگی، این جنگ با خود و با دیگران وجود داشته باشد. پس کافی است بشناسیمش و این راز و تضاد را در سکوت به ستایش بنشینیم، فقط با یک شرط؛ دست از مبارزه و کندوکاو نکشیم.

سپاس از هر دو آن‌ها. نامه‌هایشان باعث می‌شود جهان جایی بزرگ‌تر و نورانی‌تر شود و هوا سبک‌تر باشد فقط به خاطر بودن آنها.

آثاری از آلبرکامو که به فارسی برگردانده شده‌اند را به ترتیب سال نوشتار آن‌ها مرتب کردم:

رمان‌ها

۱) بیگانه – ۱۹۴۲
۲) طاعون – ۱۹۴۷
۳) سقوط – ۱۹۵۶
۴) مرگ خودش – ۱۹۷۱
۵) آدم اول – ۱۹۹۵

نمایشنامه‌ها

۱) کالیگولا – ۱۹۳۸
۲) سوتفاهم – ۱۹۴۴
۳) حکومت نظامی – ۱۹۴۸
۴) دادگستران – ۱۹۴۹
۵) مرثیه‌ای به نام راهبه – ۱۹۵۶ – (با اقتباس از رمان ویلیام فاکنر)
۶) تسخیرشدگان – ۱۹۵۹ – با اقتباس از رمان فئودور داستایوفسکی

آثار غیرداستانی

۱) پشت و رو – ۱۹۳۷
۲) عیش – ۱۹۳۸
۳) افسانه سیزیف – ۱۹۴۲
۴) انسان طاغی – ۱۹۵۱
۵) …


(۱) کتاب خطاب به عشق، نوشته کاترین کامو، ترجمه زهرا خانلو

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش