دیشب سر ساعت ۲۰ دوباره یک حس عجیب من را از ادامه مطالعه بازداشت. هر چند روز یکبار این حال تکرار میشود اما اخیرا در فواصل زمانی کم اتفاق میافتد. البته جای تعجبی ندارد. فاصله زمانی بین دو ترم و تابستان معمولا با چنین رخدادهایی همراه است.
در این مواقع تعدادی از راهحلهای نسبی که به مرور زمان از تاثیرگذاری آنها اطمینان حاصل کردهام را امتحان میکنم:
اول) به خودم یادآوری میکنم که نیازمند پیادهروی هستم.
دوم) «نوشیدن آب فراموش نشود.» گاهی این حس به من دست میدهد که مخم در حال خشک شدن است.
سوم) «نوردرمانی حالت را خوب خواهد کرد.» به زیر نور آفتاب پناه میبرم و از گرمای آن جانی دوباره به جسم از درون یخ زدهام میبخشم. این فعالیت معمولا در زمستان بیشتر حال میدهد.
چهارم) «در زمانهای بین مطالعه دو درس هیچ چیز به اندازه یک پادکست نمیچسبد.» پیشنهاد من British Council یا BBC Sounds و یا NPR هست.
پنجم) «شروع کتابی تازه یا خواندن یک داستان کوتاه» همواره کتاب برای کندن تعلقات شما به زمان حال موثر است.
ششم) «میوهدرمانی» در صورتی که در این مورد زیاده روی نشود. خواهشا از خوردن به عنوان فعالیتی برای تخلیه استرس خود استفاده نکنید. این نوع خوردن وسواسی بعد از مدتی تبدیل به عادت و پس از آن موجب اضافه وزن میشود.
هفتم) «بازپروری مغز» یعنی به مغز خود اجازه دهید که به بازآوری (refresh) خود بپردازد. به این صورت که افقی دراز کشیده و ۵ تا ۱۰ دقیقه در این حالت میمانید.
هشتم) «صحبت درمانی» یعنی به ریکورد صدای خود بپردازید و در یک فایل صوتی از دغدغههای خود و نقطه نظراتی که نسبت به حل مسائل خود دارید صحبت کنید. خوبی این روش این است که در شفافسازی آنچه که ذهن شما را به هم ریخته است کمک خواهد کرد.
نهم) «نوشتاردرمانی» این گزینه بهترین راهحل است. نوشتن وضوح عجیبی به افکار شما میبخشد.
دهم) «موسیقی درمانی» عجیب است که این مورد شاید خیلی سریعتر از سایر موارد خُلق شما را دچار تغییر کند اما اثرش تا مدت طولانی پایدار نخواهد بود.
خوبی کتاب و نوشتن این است که دریچهای تازه برای ورود به دنیای تازه را به روی خواهد گشود و هیچ وقت هم تکراری نخواهند شد. یک حس ناب و VIP که مخصوص خودِ خود شماست و شما در خلق آن موثرید.
چه عالی که پاسخی برای حل مشکلی که در آن گره خوردهام دارم اما مشکل اصلی چیست؟
اولی) هر فردی گذراندن زمان خود در مکانهای متفاوتی است. وقتی مدت طولانی بدون وقفه در یک مکان تثبیت شوید، ملالت بلااستثنا به سراغتان خواهد آمد. برای من که چنین اتفاقی بارها تکرار شده است.
طبق پیشبینی قبلی میدانم هر زمانی که زمان زیادی را در اتاقم سر میکنم چنین حسهایی کمکم خود را برای من آشکار میسازند. ملول با نگاهی مشمئزکننده به دیوارهای اتاقم مینگرم تا فعالیتی برای خودم دستوپا کنم. آخر دیوارهایم درحال پرشدن از یادداشتهایی هستند که از «احوالات روزانه من در یادگیری» روایتها در خود دارند. پس نگاهم را با دیوار روبهرو میکنم تا شاید روایتی درخور حال آن لحظه بیابم و در آن چندلحظهای غرق شوم.
دومی) گذر زمان چه خیلی آرام و چه خیلی سریع مرا پر از استرس میکند. نیارمند ابزاری برای رهایی از این تشویش هستم چون من را از درون فرسوده کرده است. گرچه توسط ابزارهای ناسالم احاطه شدهام اما نمیخواهم لحظات آینده را با پشیمانی پر کنم. معمولا در آخر پس از کمی اتلاف وقت به خودم میآیم اما «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.» نمیخواهم قطره قطره وجودم را را برای رشد علفهای هرزی صرف کنم که به جز بههمریختهتر کردن من نقش دیگری ندارند.
سومی) اضطراب حاصل از دو مورد قبلی خود را به شکل دیگری در «ناکارآمدی من در کنترل احساسات خویش» نشان میدهد. در اکثر مواقع خشمی من را فرا میگیرد که موجب بروز رفتار منتقدانه نسبت به اطرافیان من میشود. در اصل با فرافکنی اضطراب خود به وسیله انتقاد بر دیگران به ارضا اضطرابم میپردازم. پس از اندکی تامل در چنین لحظاتی اضطراب در قالب غولی شکمو و تپلی برای من متصور میشود که در ظاهر زشت نیست اما موجب بروز رفتارهایی نه چندان دلنشین از خود میشود.
با توجه به تجربیات قبلی من اضطراب خود را در ظاهر احساسات دیگر پنهان میکند. همانطور که به دو مورد از آنها اشاره کردم: گرسنگی و خشم. مورد دیگری که مدتی با آن دستوپنجه نرم میکردم، احساس غم و تنهایی بود که به نظر من به دلیل قرار داشتن در دوره بحران هویت شاید عادی به نظر میرسیدند اما با افزایش شیب تغییر خُلق (mood swings) بهتر است که توجی جدی به آنها شود.
چهارمی) همهی موردهای قبلی تبدیل به حالت پایدار میشوند که من اسمش را «شلم شوروا» گذشتهام. در چنین حالتی به دلیل تهاجم تعدادی زیادی اطلاعات از حواس بیرونی و تجربیات قبلی، با عدم توانایی من در دستهبندی این اطلاعات در نشخوار فکری غرق میشوم و به احتمال زیاد سعی خواهم کرد توسط فعالیتهایی جانبی به خفقان آنها بپردازم مثل تماشای فیلم یا گشتوگذار در فضای مجازی.
نشخوارفکری بیش از پیش از واقعیت تثبیتنیافته من خبر میدهد.هویتی که هنوز شکل نگرفته است اما برای ترسیم خود امیدوار است.
پیشنهاد من برای غلبه بر این احساسات ویرانگر چیست؟
بعد از سالها در اکثر مواقع «حق را به خود دادن»، اخیرا تلاشم بر این بوده که همواره از نگاه دیگری نیز به مسئله بنگرم. با تعویض موضع قبلی خود اندکاندک با این شک روبهرو خواهید شد: «نکند حق با دیگری باشد؟» تغییر جایگاه بینش نوعی خلاقیت است. میتواند آن را به تشابه چونان «فرایند ساخت یک کاردستی» فرض کنید. ساختن یک سازه دستی کمعیب نیاز به تمرین زیاد دارد زیرا شما را به دویدن و نفس زدن خواهد انداخت. احتمال اینکه شاید بین موضع شما و دیگری کیلومترها فاصله باشد کم نیست.
یکی از سادهترین پاسخها به احساسات گوناگون ما میتواند «نوشتن» باشد. من خود به شخصه میدانم که «درجا واکنش دادن به موضوعی» از غلط ترین رفتارهایی است که میتواند از من سر بزند. برای همین در چنین مواقعی به سرعت note گوشیام را باز میکنم و به نوشتن مشغول میشوم. تبدیل احساسات به کلمه همواره برای من جواب داده است. موجب میشود با تامل بیشتری دست به گزینش رفتارهایم بزنم.
پگاه جهانگیرنژاد در وبینار ۷ بهمن اهلنوشتن در مورد ۷ سوال که میتوانند در کنترل و یافتن شناخت نسبت به احساساتمان به ما کمک کنند سخن گفت. پیشنهاد میدهم نوشتن در مورد این ۷ سوال را امتحان کنید.
۱-دقیقا چی شده؟ ۲-دارم چه واکنشی نشون میدم؟ (نمره دادن از ۱۰) ۳-چطوری دارم قضاوت میکنم؟ ۴-خطای شناختی من در این لحظه کدومه؟ ۵-چگونه میتونم بیشتر همدلی بکنم؟ ۶-حالا چه احساسی دارم؟ ۷-مقایسه احساسات بخش ۲ و ۶ (بررسی روند تغییر احساسات) |
اول) شرحی از واقعه بدهید. در چه حالید؟ هر آنچه در درون شما جاری است را بر روی برگه جاری سازید.
دوم) واکنش خود را تحلیل کنید و به احساسات خود از ۱۰ نمره بدهید. مثلا ۵ از ۱۰ خشمگین بودن یعنی هنوز خشم شما در نیمه مسیر رسیدن به لقای خویش قرار دارد.
سوم) جای این است که دیدگاه خود نسبت به این مسئله را تبیین کنید، یعنی نظرتان را نقد کنید.
چهارم) بررسی خطاهای شناختی که شما در دیدگاه خود مرتکب آنها شدید.
پنجم) باید خود را جایِ دیگری بگذارید و سعی کنید شمایِ کلی از مسئله را از موضع طرف مقابل بنگرید.
ششم) احساس خود پس از طی این مراحل گزارش دهید.
هفتم) به بررسی روند تغییرات احساسی خود در طی نوشتن بپردازید.
7 دیدگاه روشن برای غلبه بر احساسات ویرانگر خود چه کنیم؟
قربون شوما
منظورم از موسیقی درمانی، آرام کردن و درمان ذهن مشوشم به وسیله موسیقی به ویژه کلاسیک بود.
ممنون از اینکه به این مورد اشاره کردید. حواسم به کاربرد اصلی این اصطلاح نبوده است. ممنون از روشنسازی این موضوع.
اقای حسنی موسیقی درمانی با اهنگ گوش دادن فرق داره.خودش music therapy حداقل توی المان یه گرایش جداست😉 مورد سوم رو که خوندم منو وا داشت دنبال جمله ای شبیه توی کتاب دروغ هایی که به خود میگوییم بگردم و پیداش کردم: ما دیگران را به داشتن خطاهای خود متهم میکنیم. به جای متهم کرد میتوانیم بگوییم: ای کسی که ظاهرا در اشتباهی! متشکرم که اجازه دادی خودم را در تو ببینم. من در تو از انچیز و مبنایی متنفرم که در خود طردش کردم… اگر درست یادم باشه همچین چیزی توی کتاب سایه ها هم بود.
امتحانش که کردی اگر روش جدیدی کشف نمودی ما را هم خبردار کنم تا مستفیظ شویم.
در حال کامنت گذاشتن در نوشتار دیگری بودم که عنوان «غلبه بر احساسات ویرانگر» چشمانم را گرفت.
به نظر جدید بود اما قبلا خوانده بودمش.
راه حل شما و پگاه را از نظر گذراندم.
نگاه شما و نوشتههایتان معمولا نوشتن را به من یادآوری میکند.
و راه حل پگاه اجازه نداد تا بار دیگر از تجربه احساساتم و تحلیلشان در بروم.
راهحلهای شما همیشه دلنشین است باز هم برایمان بنویسید.
یکی دیگر از راه حل ها برای من«آب درمانی» است.
همانطور که جسمم پاک و سبک می شود ، انگار روحم هم جان دوباره ای می گیرد.
البته خواب خوب و زودهنگام شب، همزمان راه فرار و دریافت آرامشی دوباره است.
…
انگار راه حل خیلی از مشکلات «خوب دیدن و خوب شنیدن » است.