امروز بعد از اتمام تکلیف مرتبط با درس روش تحقیق (پروپوزال نویسی) و خواندن چند مطلب در اینترنت، ذهنم به اندازه کافی به هم ریخته بود که نیازمند کمک یک دوست خوب باشم. پس آنچه برآمده از آشوبکده ذهنم بود را در صفحه چت (chat) ریختم تا شاید با نگاهِ دیگری، توانی برای بازنویسی آنچه به ناروا نوشته شده بود در خود بیابم. همین هم شد. با چند جمله رنگین بیش از پیش تاثیرش را در ضمیر ناخودآگاهم، حکشده دیدم.
آنچه به سادگی برایم دیگری برایم بیانش کرد:
۱
احساس میکنم از تغییر میترسی. تا زمانی که بین خود و آیندهای که انتظار تو را میکشد دایرهای امن کشیده باشی و پایت را از خط هایش فراتر نگذاری، مانعی عظیم برای پدید آمدن نسخه بهتری از خود ساختهای. مانعی که پس از اندکی به عادت تبدیل شده و تو را شبیه اندیشمندان مسلمان، خانه نشین میکند. آدمها با پویاییشان زندهاند. بدون تجربههای تازه و پذیرفتن ریسکهای متعدد، رنگ از چهره زندگی نقش خواهد باخت. تعاملات گسترده با آدمهای گوناگون تو را در مسیر قرار میدهد. امتحان مسیرهای تازه خالی از لطف نخواهد بود.
۲
میدانی چیست که آدمی را امروزه بیش از هر چیز دیگری کسل میکند؟ فرو رفتن در قالبهایی که جامعه، فرهنگ، آداب و رسوم برای ما تعیین میکنند. خب از همین ابتدا پیداست که یک قالب برای همهی آدمها صدق نمیکند. پس «مقایسه، ممنوع.» خودت باش و تلاش کن خودت را بیابی. آنچه نسخه شخصی سازی شده از جامعه است را بپذیر تا طرد نشوی اما دنبالرو اش نباش که تو را از هم خواهد پاشاند. چرا؟ چون مقایسه آلوده به هزاران مرض است. سادهترین نوع آن مرضِ خودکمبینی است.
۳
همرنگی خوب است در صورتی که تبدیل به عادت نشود. چرا غیرممکن میدانی که با دیگران همرنگ قدم برداری اما افکاری را پرورانده باشی که دستمایه خودت هستند. وسواس به خرج نده. در مسیر قدم بگذار و با دیگران همراه شو. اجازه بده تا مسیر هم کمی تو را راهنمایی کند. همواره که نمیشود از قبل «آنچه را که اتفاق خواهد افتاد» را پیشبینی کرد.
اهداف چون ظرفهای در هم گذاشته شده هستند. همان طور که مولوی اشاره میکند: «چون صد آمد نود هم پیش ماست.» به دورنمایی کلی از مسیر راضی باش و قدم زدن را شروع کن. آنچه به آن نیازمند باشی را مسیر در دسترست قرار خواهد داد. تنها کافی است که هوشیارانه به اطرافت بنگری.
از یک سو توجه داشته باش که به تعداد انسانهای روی زمین مسیری برای پیمودن وجود دارد پس از جستجو در باب مسیری که به آن تعلق داری، تسلیم نشو. یک مثال خوب آن کنکور سراسری است. اگر نتیجه دلخواهت را با وجود تلاش کسب نکردهای، مسیر کنکور برای تو ساخته نشده بوده است. اگر پویا باشی و در راه تحصیل قدم برداری، قطعا درهایی تازه به روی تو باز خواهد شد.
به نظر من ارزش مدرکها به مسیری است که برای تو ترسیم میکنند. مسیری که تو به انسانهایی تازه پیوند میدهد. اگر به معجزه باور داری، این به واقع یک معجزه است. اینکه ما از آنچه انجام میدهیم، «چه میخواهیم؟» ارزش بیشتری دارد تا اینکه «مسیر برای چه طراحی شده است؟» خود ما هستیم که انتخاب میکنیم که هر مسیر را به چه شکلی ببینیم و دنبال چه برداشتی از یک برنامه و طرح باشیم.
اگر گامهایت را خوب شمرده باشی تا آن زمان که مدرک را به دستهایت میدهند، هزاران قدم در مسیر خودشناسی خود گام برداشتهای. هر مدرک به اندازه فرد صاحب آن ارزش دارد. مدرک معیاری جداگانه برای ارزیابی همگان نیست. اگر تنها به ارزشگذاری مکان و زمان تن بدهی، تاثیر هر شخص بر محیط اطراف خود را از یاد خواهی برد.
باید در محیطهای آکادمیک بود تا حداقل تلاش خود را برای پیدا کردن خود نایافتهمان کرده باشیم. به تعداد آدمهایی که با آنها در ارتباط هستی، نگاهی تازه برای برخورد با مسائل خواهی یافت. اگر این فرصت را به درستی غنیمت شماری، به آنچه در نظرت موجب رشد توست، امکانی برای سبزشدن و ریشهدواندن خواهی داد.
خب فکر کنم از پاسخهایی که به من داده شده است، متوجه دغدغه ذهنی آن لحظه من شدهاید.
نظر شما در این باب چیست؟