در تولد سه سالگی‌ام

امروز شاهین از سه یا چهار سالگی‌مان می‌گفت. گفت: «سه یا چهار سال که بنویسی تازه معنا و ارزش نوشتن را با تمام هستی‌ات درک خواهی کرد‌. نوشتن رنگ‌دهنده و جلادهنده است. از زنگ‌زدگی‌هایت که میکاهد هیچ، تازه به رایگان رنگی‌‌ات هم می‌کند.»

و اما توصیف اینکه چقدر سخن گفتنش بر دلم نشست و جای خود را به گرمی در گوشه‌ای باز کرد، سخت است. در اواسط تابستان بود. او را از پیش می‌شناختم اما نه مثل امروز. چون ملالت مثل تکه‌های کاغذ پاره‌پاره‌ام کرده بود، پناهگاهی جز طاقچه برای پناه بردن به کتاب نداشتم. و شاهین پناهی شد بر بی پناهی‌ام. بر آوارگی که آواره‌اش بودم. کلامش شیوا بود و قلمش بر دلم می‌نوشت. از دل که با او خواندن و نوشتن را دوباره آموختم، خودم را که دور زمانی در غار تاریک زندگی گم کرده بودم، باز یافتم. او صبور بود و قاطع و من هم تشنه‌ای که آشفتگی‌اش به خط آستانه رسیده بود.

آن روز های آغاز، اهل نوشتن من را اهلیِ نوشتن کرد. به نقل از او می‌خواندم، به پیشنهاد او می‌نوشتم. شاهین شده بود شرابِ خمسه‌ی آفاقِ دلم و من به سرمستی، قرمزی‌اش را هر روز یکجا می‌نوشیدم.

قرمزی‌اش به من قرمز بودن را آموخت و سبزی‌اش، بخشندگی را‌‌. پیش از او، مثل امروز سبز نبودم. او شعله سبز آموختن را در کوره تاریک دلم روشن کرد و با قرمزی‌اش به آن قوت بخشید. سبزی و قرمزی که امروز تمامت‌ام را در خود بلعیده است.

بعدها با پگاه، ماهان، دانیال و مبینا هم همراه شدیم. شاهین و ربعه اش، هر روز به توانم افزودند تا امروز که به خود می‌نگرم تقریبا به سمت بی‌نهایت میل می‌کنم. این نوشته رنگارنگ را هم مدیون خانم پگاه هستم که نگاه نوپدیداش را در باب رنگ‌ها، طعم‌ها، شنیده‌ها، مزه‌ها و هر آنچه زندگی در آن جریان دارد، به من تزریق کرد.

این نوشته را نوشتم تا پیشاپیش تولد سه سالگی‌ام را جشن گرفته باشم. به افتخار شاهین و به ویژه مدرسه نویسندگی که من را به نوشتن وصل داد و به آن خوگرفته و معتاد کرد.

– پیش آگهی: البته به جای شرابِ قرمزِ شاهین با قطره‌ای از اغماض شما عزیزان، مجبور به سرو شربت قرمز آلبالو، در میلاد سه سالگی‌ام خواهیم بود.

– پیوست: راستی امروز تاکید شاهین بر انتخاب مخاطب موجب شد تا بدانم برای که خواهم نوشت. کلمه «مردم» را که به توصیه او از لغت نامه‌ام حذف کردم، گرگرفتگی که مایه گرفته از آسودگی تعلق خاطر دارد، نوک انگشتانم را سوزاند. حال، دیگر وزنه‌آویختن به آنچه در ذهنم به هزار اوصاف غوطه می‌خورد، تسهیل شد. وزنه‌هایی که با تایپ کردن سنگین شده و با تک تک صداهای کیبرد، بر روی صفحه سفید keep note google منگنه می‌شوند.

این نوشته اولین بار در ویرگول منتشر شد.  

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش