xxx 970x400 - صدای من در صدا و سیما جایی ندارد

صدای من در صدا و سیما جایی ندارد

در حال جست‌و‌جو در باب «تاریخ معاصر موسیقی ایران» بودم که با  نوشته‌ای با این عنوان روبه‌رو شدم: «شجریان تصویر نمادین فرهنگ معاصر ایران است.» کسی نیست که صدای آواز استاد شجریان را شنیده باشد و این جمله را منکر شود، اما این جمله سخن کسانی بود که در بزرگداشت سومین سالگرد استاد شرکت کرده بودند. سوال من این است: «چگونه و با چه رویی پس از سال‌ها که فرزندان ایران را از شنیدن صدای زنده استاد محروم کردید و  هر که را که اعتراضی کرد خس و خاشاک خواندید،  حال برای استاد مراسم برگزار می‌کنید؟ تظاهر و خاموشی آخر تا به چه اندازه؟»

او را «خسرو آواز» می‌خوانند و برایش مجسمه هوا می‌کنند. آیا خنده‌تان نمی‌گیرد؟ تنها یک ایرانی شاید بتواند چنین سکوت و انزوایی را که همچون دروغ بزرگی در کف جامعه خوابیده است تحمل کند. پس تازه‌کردن آنچه استاد برایش جنگید و به آن باور داشت چه شد؟

محمدرضا شجریان در مصاحبه‌ای با تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی در مورد نامه‌اش به ضرغامی که در آن «تقاضا» کرده بود که از پخش آثارش در صدا و سیما خودداری شود، گفت:

در شرایطی که مردم در بهت و حیرت هستند و به گفته آقای احمدی‌نژاد، خس و خاشاک به حرکت درآمده‌اند، صدای من در صدا و سیما جایی ندارد. صدای من صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود.

شجریان در مصاحبه خود گفت هربار که صدای خود را از این رسانه می‌شنود احساس شرم می‌کند و بدنش می‌لرزد.

نه می‌خواهم از «ندا» بگویم و نه از «مهسا» که هر که جانش را در راه آزادی ایران و ایرانی داد، یادش بر تن این مرز و بوم حک‌شده خواهد ماند. اما تن زخم‌خورده جوانان این مملکت آفت‌زده آدم‌هایی با رفتارهای بوقلمون‎‌وار است که نه برایشان ایران مهم بود و هست و نه دیگران.

پیشنهاد:
نسیم طالب نویسنده کتاب «قوی سیاه» از تمثیل مشابهی نسبت به «بوقلمون» استفاده کرده است.
مروری بر اعتراضات مردمی پس از انقلاب اسلامی ایران

فریدون مشیری شعری با عنوان «تفنگت را زمین بنداز» نوشته است که استاد شجریان آن را به قالب ساز و آواز در آورد و آن را در پاسخ به اعتراضات ۱۳۸۸ با نام «زبان آتش» منتشر کرد.

تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی‌ابزار بنیان‌کن

ندارم جز زبانِ دل 

دلی لبریزِ از مهر تو ای با دوستی دشمن

زبان آتش و آهن

زبان خشم و خون‌ریزی است

زبان قهر چنگیزی است

بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید

فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.

برادر! گر که می‌خوانی مرا، بنشین برادروار

تفنگت را زمین بگذار

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو

این دیو انسان‌کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟

اگر جان را خدا داده است

چرا باید تو بستانی؟

چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را

به خاک و خون بغلتانی؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی

و حق با تو ست

ولی حق را ـ برادر جان ـ

به زور این زبان نافهم آتشبار

نباید جست…

اگر این بار شد وجدان خواب‌آلوده‌ات بیدار

تفنگت را زمین بگذار…

فریدون مشیری

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. من عاشق تشبیه و استعاره‌ام. فکر کنم با آن‌ها پیمان همیشگی بسته‌ام. از آن پیمان‌های ناگسستنی. ظرفیتی که این دو…

  2. تا حدی که آب دهانت را مجبور می‌کنند، تا چانه‌ات یک نفس کلاغ‌پر برود چههه تشبیه باحالی بووود 😂😍😂

  3. بعضی از اشعار مولوی را با باید چند دور خواند، بالا آورد و دوباره قورت داد تا قابل هضم شوند.…