خانهمان خالی است.
بیش از آنکه جایت خالی باشد.
یادت در همه جا جوانه زده.
مثل دمکرده چای سرخ،
زمانی که به اندازه دم کشیده باشد.
حال دلم را اناری میکنی.
…
تصویرت را آنقدر در ذهنم آب دادم.
که ذهنم ورم کرده است.
دیگر از آن هوایی که تو در آن نفس کشیدی.
در ششهایم اثری نیست.
…..
فانوس به دست به دنبال تو میگشتم.
حال که دامان پرمهر تو نیست تا پشت سرم را گرم کند.
همچون دره شدهام.
در خود ماندهام و با خود.
هیچ راه گریزی نیست.
تا از این بنبست رهایی یابم.
…
زیباترین لباس پاییز را به تن کرده باشی و
من در حسرت گفتن دو کلمه مانده باشم.
من را تنهاتر میکند.
اینکه در چشمهایت نگاه نکنم و
نگویم: «دوستت دارم.»
…
میخواستم آسمانی داشته باشم به وسعت چشمانت.
تا هر بار که به آسمان من مینگری.
نگاهت با من غریبگی نکند.
اما ساحلی داشتی پر از صخره و سنگ.
پر از سنگهای خجالت و حیا
که به آسمان من اجازه پیشروی در ساحلت را نمیداد.
8 دیدگاه روشن زیباترین لباس پاییز
نمیدونم چرا؟!شایدم میدونم و نمیخوام بدونم ، اما هر بار که این صفحه رو میخونم انگار یه حس و خال خنکی خوبی میده این جملات🌟🍃
گفتم اگه بگم شعرهام را دوست دارم، بهم شاید بگن:«خودشیفته» اما خب واقعا دوستشان دارم.
اینکه یک مبحث رو اول نوشتی بعد با چندتا جمله گسترش دادی و بعد رفتی سراغ موضوع بعدی، خیلی جالب و خلاقانه بود.👏🏻
یک شعر رمانتیک و به یادموندنی رو خلق کردی ✨ عالی
کاشکی تداعی حاصل از خوندن شعر رو با فرستادن شعری دیگر برایم میفرستادی. این طوری شعر به شعر میشدم.
برای اول شعر ، همش این شعر از منصور ملکی تو ذهنم تکرار میشه 🥲:
وقتی هردو
جدا از هم
اندوهگینیم
بی آنکه باهم باشیم
باهمیم
چی بهتر از یه کامنت که نوشته را با نوشته پاسخ بده، آن هم شعر. ممنون از خانم لیلی.
قسمت دوست داشتنی
میخواستم آسمانی داشته باشم به وسعت چشمانت.
تا هر بار که به آسمان من مینگری.
نگاهت با من غریبگی نکند.
اما ساحلی داشتی پر از صخره و سنگ.
پر از سنگهای خجالت و حیا
که به آسمان من اجازه پیشروی در ساحلت را نمیداد.
و به اضافه این تیکه
حال دلم را اناری میکنی
حال دل اناری چگونه است؟ چند وقتی است که در تصویرگری این حال ماندهام.