tirza van dijk LyWz7HeKkXQ unsplash 1 970x400 - غم یک مزاحم است

غم یک مزاحم است

در حال و هوای بوران

شاید زندگی آنقدر هم که به نظر می‌رسد نامعلوم نباشد. بالاخره تا حدود زیادی از یک قالب تکراری تبعیت می‌کند. مثل یخچال‌های قطبی شاید میلیون‌ها سال چیزکی در آن یخ بزند و پس از گذران سال‌ها نشانی از خود نشان بدهد. به دنبال توضیح بودن برای چیزی که همواره در جریان است، تو را از جریان عقب خواهد انداخت و زندگی‌ات را به چاشنی گذشته آغشته خواهد کرد. گاهی نیاز است بگذری و رهاکنی تا دوباره خودت را در مسیر برای کسب تازه‌ها بازیابی.

مثل این است که در هوای سرد یخ‌بندان در بوران گیرافتاده بوده باشی، اما در لحظه وقتی برای رسیدن به یک محل امن در تقلا هستی، اصلا فکر اینکه چرا اصلا هوا اینقدر سرده به ذهنت نمی‌زند، بلکه در لحظه، واقعیتِ موجود را می‌پذیری و برای مقابله با آن می‌جنگی. اما شاید بعدها با یادآوری این خاطره همه چیز خیلی ساده‌تر از آن زمان به نظر برسد. 

 

غم یک مزاحم است

غم یک مزاحم است. این تعبیری بود که شمیسا از «غم» داشت. به نظر او غم مثل یک انسان ناراحت است که آمده گوشه‌ی اتاق تو را به تصاحب درآورده است و به این راحتی‌ها هم راحت‌شدن از دستش امکان‌پذیر نیست. هم‌سفره شدن با چنین آدمی هم بی‌فایده است. مثل ماست‌مالی‌کردن گندی که زده‌ای از نگاه والدین گرامی یا سبیل‌آتشین کشیدن برای مار افعی می‌ماند. در هر صورت به زخمی‌شدن تو منجر می‌شود. از من به شما نصحیت به ماری که حتی از درد به خود می‌پیچد هم نزدیک نشوید. به ترس مار اعتمادی نیست. 

 

یک تصویر ذهنی 

این تصویر در ذهنم هست که لباس گل‌مگولی به تن در لب ساحل در حال قدم‌پرانی هستم. هوا ابری است و من هو دلم پر از تلواسه. پر از آشوب آینده. به موج‌های دریا خیره شده‌ام و نمی‌توانم خودم را از چنگی که به دلم می‌زند، رها کنم. مثل نوعی خودآزاری می‌ماند. با اینکه نگاه به موج‌ها دلت را آشوب می‌کند، اما باز هم نمی‌توانی از آن‌ها چشم برداری. بعضی از درد‌ها همین شکلی‌اند. مثل قطره قطره شمع تو را آب می‌کنند و پس از مدتی که به خود می‌آیی، دیگر خودت را بازنمی‌یابی.

 

ما حتی زبان هم را نمی‌فهمیم

شمیسا پرسید: «چه حیوانی را دوست داری داشته باشی؟» من با کمی مکث جواب دادم: «اصلا چرا باید آزادی آفرینش خالق را  ازش بگیرم برای صلاح خودم؟ این نوعی آزار محسوب میشه. من و اون حتی زبان همو نمی‌فهمیم، چه فایده که کنار هم باشیم. من یکی را می‌خوام که بتونم باهاش صحبت کنم. »

البته که او با حرف من موافق نبود. هنوز هم نیست. اما من همواره یک ارتباط انسانی را ترجیح می‌دهم. با همین زبان الکن من و یک دنیا کلمه هنوز هم انتقال مفاهیم و احساسات به دیگری سخت است، چه برسد به اینکه زبان مشترک و توانایی‌های نسبتا مشابه هم نداشته باشیم. دیگر واویلتا.

راستش را بخواهید من فقط قادر با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم. ارتباط حیوانی واقعا از حیطه روابط بنده خارج است. تا به حال موجودی خاصی را نوازش نکرده‌ام. با اینکه از خط‌های راه‌راه گورخر گرفته تا چهارخانه‌های زرافه من را از خود بی‌خود می‌کند، اما نمی‌دانم روزی حاضر خواهم بود با آن‌ها دوست شوم. تا به حال حکایت‌های شنیدنی از ارتباط انسان‌ها با موجودات مختلف شنیده‌ام، اما نقطه قابل‌توجه همگی این روابط در یک جمله خلاصه می‌شود: «انسان به حیوان‌ها دید مالکیتی دارد و با توجه به نفع و شرایطی که قطعا به سودشان است با حیوانات وارد ارتباط می‌شوند.»

از نگهداری گربه، سگ و پرندگان گوناگون به منظور پرکردن تنهایی‌های خود گرفته تا اهلی‌کردن و پرورش‌ آن‌ها به منظور مصرف خوراکی و سپس در ادامه با شکار و آزار ددمنشانه آن‌ها در قرارگاه طبیعی‌شان متوجه یک روند تکراری از رفتارها توسط انسان‌ها می‌شویم: خودخواهی.

هیچ بازی به اندازه بازی با کلمات سرگرم‌کننده نیست 

حالم که بد می‌شود، نازم هم چند برابر می‌شود. به قول خودمانی یکی بیاید این عزیز را با شش کیلو شکر حل کند که قابل‌قورت‌دادن شود. در همین حوالی بودم که این کلمه به ذهنم رسید: «فوف شدم. سوث می‌خوام.» بالاخره زبان ناز هم کلمات ویژه خود را می‌طلبد. همه که نباید متوجه آنچه که شما می‌گویید بشوند. ناز خریدار خاص می‌خواهد. فکر کنم متوجه آنچه که در ذهنم در جریان است شده باشید.

فوف از آوای کلمه «اوخ» و «پوف» استخراخ شده و کلمه «سوث» از کلمه “sooth” به معنای  آرامش‌بخش برگرفته شده است. از من می‌‌شنوید شما هم کلمات خودتان را بسازید. بگردید دنبال کلماتی که با تلفظ آن‌ها حال می‌کنید. هیچ بازی به اندازه بازی با کلمات سرگرم‌کننده نیست. 

3 دیدگاه روشن غم یک مزاحم است

  • بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  • به نظر من تغذیه گیاهی (یعنی فقط از طریق گیاهان) امکان‌پذیر است اما هزینه بیشتر نسبت به مصرف انواع گوشت دارد. شاید به خاطر همین است که خیلی از مردم به سمت آن نمی‌روند.
    به احتمال زیاد با ضررهای بی‌شماری که گوشت قرمز دارد مردم کم کم به سمت گوشت سفید و گیاهان پناه خواهند آورد.
    در این مورد اطلاعات زیادی ندارم اما الان برای من هم سوال شد.
    ممنون از پرسش خوبت. می‌خواهم در این مورد بیشتر بخوانم.

  • چند روزی است با این جمله زندگی می کنم:
    «انسان به حیوان‌ها دید مالکیتی دارد و با توجه به نفع و شرایطی که قطعا به سودشان است با حیوانات وارد ارتباط می‌شوند»
    بارها شنیده ام که بدن بدون پروتین کارای خوبی نخواهد داشت و گوشت سفید منبع غنی ان است. هر چند پروتیین های گیاهی هم وجود دارند اما مقدار پروتیین ان ها کم است.
    تغییر این روند و رفع نیاز بدن سال ها طول خواهد کشید. شاید نیاز به تححقیقات گسترده ای باشد.
    برنج و سایر کربوهیدارت که مشکلات خودشان را دارند. معمولا همه سبوس آن ها گرفته شده است.
    میوه ها که سرشار از قند ساده هستند و ضررهای خاص خودشان را دارند. از طرفی نمی توانند فرد را برای مدت طولانی سیر نگه دارند.
    فکر می کنم با سالم خوری وزن زیادی از فرد کاسته خواهد شد.
    به نظر تو انسان ها با اهلی کردن حیوانات به ان ها حس مالکیت دارند اما
    از طرفی شاید با کاشتن درختان و اهلی کردن ان ها برای برداشت میوه، کار مشابهی انجام می دهند.
    نظرت در این باره چیه؟

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش