زمانی میرسد که با تمام یافتهها و آنچه شناختهای به مرحله پرسش با خود میرسی. روبهروی خودت میایستی و چشم در چشم باید در مقابل کردههایت پاسخگو باشی. باید در مقابل چراییهایی که جلوی رویت میگذارند، پاسخی داشته باشی. اگر دستانت خالی باشند و هیچ پاسخی درآستین نداشته باشی، تو را سخت خواهند کوباند. زمین خوردنی دردناک خواهد بود و بس باعث خجلت.
مرحله پرسش، زمانِ آماس است. زمان آن است که بغلهایت از پرسش پر شوند. زمان آن است که خودت به یک علامت سوال قرمز بدل شده و به دستان روزگار بر پشت خودت کوبانده شوی.
بقچهای از پرسشها به دست داری و هیچ یکشان را نیازمودهای؟ آزمودن به منزله تجربهاندروزی. هر یک از سوالها چون فندق دربستهای هستند که تا آنها را با دستان خودت نگشایی، نخواهی دانست که چه در آنها میگذرد. زندگی بدون تجربه شخصی، همچون جریان راکدی از عکسهای سیاهوسفید است. جریان ممتدی از تصاویر که هیچ وقت برای دیدن جزئیاتشان آنها را زیر ذره بین نگاهت نگرفتهای. شاید حتی هیچوقت فرصت دوباره دیدن آنها را نیز به خود ندادهای.
اگر چنین بودهاست پس حال، باید صفی طولانی از پرسشها داشته باشی. بدی اینگونه پرسشها این است که اجازه نمیدهند که یک آب خوش از گلویت پایین برود. چون در هر دم، آبت را گِل میکنند. غنچه لبخندت را از شاخه میچینند و نفست را پر از گرد و غبار میکنند. چرا؟ چون خودت این بهانه را به دستشان دادهای. همین است دیگر: «عاقبت کسی که برای پناه گرفتن از ترس، به خود ترس پناه میآورد.» وقتی از خود ترس بترسی، خودت را پیش از آنکه با او روبهرو شوی، خلع سلاح کردهای.
هرچه بر تعداد این پرسشها افزوده شود، این آماس قدرت میگیرد. آنقدر ادامه پیدا میکند تا تو را به پایان کار خود در این دنیا نزدیک کند. تا تو را از درون منفجر کند. (به دلیل تبدیل شدن عناصر سبکتر به عناصر سنگینتر، تجمع عناصرسنگینتر در مرکز ستاره موجب متلاشی شدن آن از درون میشود.) این اتفاق فقط برای ستارهها نمیافتد بلکه مثال مشابهاش برای انسان ها هم رقم میخورد. بسیاری از انسانهای به اصطلاح موفق به دلیل همین کمبودهای درونی نمیتوانند از زندگی رضایت داشته باشند و در نتیجه همین بیرضایتی درونی کارشان به جاهای باریک کشیده میشود.
به «چراها» باید پاسخ داد، وگرنه درآینده به شکلهای گوناگون گردنگیر ما خواهند شد.
4 دیدگاه روشن پر از خالی
لحظه های روبرو شدن با خود
گاهی چقدر دردناک یا مهجور
حتی گاهی اوقات هر لحظه خودت را در مقابل خودت می یابی و انگار در باتلاقی از سوالات گیر افتاده ای…
گاهی پذیرش بعضی پرسشهای درونی چنان سخت میشود که تمام وجودمان را مساوی با علامت سوال میکند. یک پارادوکس واقعی.
جمله (عاقبت کسی که برای پناه گرفتن از ترس، به خود ترس پناه میآورد.) در ان دردناک بودن یه حقیقته که آدم رو با اون روبرو می کند و مجبور به فکر کردن به آن می کند 🤔🥺
همین جوری ادامه بدید و خسته نباشید👍🏻💜
با شما موافقم. ممنون از لطفی که دارید.