گاهی بعضی چیزها حجابت میشوند. نمیدانی چرا و جرئت پرسش را هم به خودت نخواهی داد. حرمت آدمها را نگاه میداری. سنگین نگاه میکنی و سنگین قدم برمیداری. برای سخنانت ارزش قائلی. دوست داری سنگین باشی و در ذهن دیگران سنگین بمانی و غیر قابل هضم. ناشناخته. نپخته. چون راحتتر است. درست است که تو را بیشتر قضاوت خواهند کرد اما به دردسرش میارزد که به اصل گلچینکردن راضی باشی. تعدادی سوگلیهایت باشند. رفیق قافله و یار هیاهو. کم باشند اما از تو بدانند و تو را بفهمند.
آدمها را بعد از هزاران نگاه هم حتی هنوز نمیتوان شناخت. هر کس پر از جعبههایی ناگشوده است. تعدادِ بیشماری از فضاهای منبسط که با رشد هرروزهی فرد بیشتر و بیشتر رشد میکنند و جادارتر میشوند. برای همین است که به شناختی که از آدمها داریم نمیشود بسنده کرد.
چقدر ساده ممکن است که دلت برای دیگری تنگ شود. به او و آنچه که درباره اوست میاندیشی، قلبت خودش را جمع میکند. مثل آن است که به جای رگهایت در قلبت سرنگی از هوا خالی کرده باشند. نفسهایت صدادار میشوند و به خسخس میافتند. قلبت خودش را برای آخرین ضربهها به حایل سینهات میکوباند. تنها یک خواسته ذهن شما را پر میکند: کمی زمان بیشتر با او. به چه اندازه خواستهی کوچکی که قادر به برآورده کردنش نیستید.
به نظرم اولین نقطه شروع دوستی زمانی است که هر دو نفر بخواهند زمان بیشتری را با هم بگذرانند. یک اشتیاق دونفره. دوطرفه. چنین شمعکهایی نه به راحتی خاموش میشوند و نه به راحتی روشن. اما زمانیکه روشن شوند به این راحتیها زوالپذیر نیستند.
4 دیدگاه روشن جعبههای ناگشوده
بند اخر به جان نشست… =)
برای هر ارتباطی یکی از تعاریف مهمی که باید بر سرش به توافق رسید زمان است.
تعریف دوستی همواره سخت بوده و از دشواریاش کاسته نخواهد شد اما شاید بتوان به معنایی که به همراه خود دارد با کلمات کمی جان بخشید.
با جمله ی آخر خود تعریف دوستی صمیمی را در ذهن ام کامل کردید واقعا عالی بود معلوم شد نمی تونیم انسان ها را هیچگاه کامل بشناسیم 🙂💚