ملخ‌پرانی نوشته‌ها

آنقدر در نوشتن، سماجت ورزیده‌ام که گاهی من آن را رها می‌کنم، اما او من را رها می‌کند. برای خودش داستان‌هایی در ذهنم می‌سازد که اصلا در واقعیت اتفاق نیافتاده‌اند. دنبال شماره یکی از رفقای ناب می‌گشتم. فکر می‌کردم شماره‌اش را ذخیره کرده‌ام. هر چه گشتم خبری ازش نبود. پرسش کردم، نگاره رنگی که از او در ذهنم بود، به ناراستی ضبط شده بود. در خطا به سر برده بودم.

ملخ پرانی دولا دولا از سوی نوشته‌ها کافی است. باید پایسته جایی برای اسکانشان یابم. هر چند، می‌دانم باز هم از لای انگشتانم تعدادی از آن‌ها که شیطان‌ترند، در خواهند رفت.

البته این هم بد نیست. آنقدر می‌نویسم که خودم هم به نوشته بدل شوم. حتی افراد را هم نوشته ببینم. دیگر نیازی نیست مبهوت به دیگران چون پسته‌های دربسته، نگاه عاقل اندر سفیهی نثار کنم تا پاسخگوی من باشند. از اینکه افراد برای خود از برترجویی من در ذهن‌هایشان مخمل‌بافی کنند، نگرانم. نمی‌خواهم خاطرشان را با فکری غلط برنجانم. من به اندازه تک‌تک آجر‌های تمام دیوار‌های‌شهر و حتی بیشتر، می‌دانم که نمی‌دانم. برای همین است که نمی‌توانم لب بر لب بنهم و نپرسم. از افراد، از استاد، از دوستانم، از درختان، از آسمان، از خانم خورشید و… پس من را به خاطر سوال‌هایم، بدهکار خودتان نکنید. گر چه به خاطر گرمی همراهی‌تان خیلی بیش از تمام قلب‌هایی که گرم در سینه‌هایمان در حال تپش هستند، به شما بدهکارم.

یک بدهکار بدقول. که همواره از زمان عقب می‌افتد. اما جانم برایتان بگوید که باور کنید، دروغ نمی‌گویم. دوان دوان پشت سر شما در حال قدم‌پرانی هستم تا برسم. شاید کمی دیر اما هم را ملاقات خواهیم کرد. (چقدر کلمات توخالی می‌شوند وقتی برای باورپذیری خودمان، از دیگران خواهش می‌کنیم. امیدوارم راهی بیایم که نوشته‌ام، حرف قلبی‌ام را بدون هیچ استدعا، به خاطر عزیز طرف مقابل برساند.)

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش