sen22 899x400 - از بام‌ تا شام، جمله‌سازی

از بام‌ تا شام، جمله‌سازی

دوباره سخنم به لفافه افتاده بود. چیزی بود که آن پشت‌ها، همان جا که از چشم من پنهان است، قایم شده بود و من هم تا پیدایش نمی‌کردم آرام نمی‌توانستم بگیرم. پس ناآرامم. آشفته و بهم ریخته. البته شروع امتحان ها و آشفتگی آنها هم بی تاثیر نبوده و آشِ‌ آشفتگی من را تندتر کرده است. اما می‌دانم دلیل اصلی آن، این نیست. دلیلش نوشتن است که برایم آرام و قرار نگذاشته. شتابان آمده‌است که مرا تغییردهد و دست بردار هم نیست. البته من هم اسب چموشی‌ام. به این راحتی ها سواری‌ده نیستم. اما گرمی او بر مَرکبم، طعمی تازه دارد. مزه ای هربار جدید که مرا معتاد کرده است. نوشتن، خودم را به خودم می‌شناساند.

پریشانی‌ام دو چندان شده بود تا اینکه از شاهین شنیدم:

ذوق در نوشتن یعنی ذوق در گوش سپردن به دیگری. یعنی به تک تک کلمات، با جان، دل بدهی. یعنی اسیر کلمه ها و مفتون معانی باشی. یعنی ترتیبِ همراه شدن دانه دانه‌شان، پشت سر یکدیگر، برایت مهم باشد. یعنی مبتلا به مفهوم باشی.

برای نوشتن باید شنونده بود و در آن شکی نیست.‌اما هیچ چیز بدون چهارچوب و ساختار، بدون نظم، حکایت خوبی سرانجامش نخواهد شد. شنونده که شوی، پس از مدتی توجه، سخن تعدادی به دلت خواهد نشست. از من به شما پیشنهاد: ببین در آن چه نهفته است که تو را از خود، بی‌خود کرده است؟ معیار‌هایت را که برای زیباشناسی جملات یافتی، دیگر هیچ چیز جز قلم جلودارت نخواهد بود.

پس دست به قلم برداشته ای. آنچه شنیده ای حالا به کمکت خواهد آمد. دست و پایت را باز بگذار. خودت را برای استفاده از زبان زنده رها کن. به قول چخوف:«آنقدر بنویس تا دستانت بشکنند.» البته خدای برای هیچ عزیزی چنین نخواهد. اما، دوباره با کمی درنگ بیشتر، گفته چخوف را بخوانید. منظور او خرکاری نیست. او نوشتن را نوعی تامل با خویشتن می‌داند. فرصتی برای یکپارچه‌سازی کلام، فکر و عمل. اگر این سه را در اکثر مواقع یکی یافتی، آنگاه می‌شود در انتظار تغییر بود. در انتظار رفتار سنجیده و کلام پُر.

برای چه می‌نویسیم؟ مگر می‌شود تا به حال از خود این سوال را نپرسیده باشیم. آنقدر در چم و خم زبان، اخیرا جستان و خیزان به این طرف و آن طرفِ گوگل (google) خود را کوبانده ام، که پاسخی درخور اندازه علامت سوال ذهن خودم بیابم. اما یافتن پاسخ به بینش شما وابسته است.

پس من از پاسخ خودم می‌گویم:

می‌نویسم چون مرا می‌شوید و آب کشیده بر روی رخت آویز پلک هایم پهن می‌کند. به من اجازه می‌دهد خودم را ببینم اما بدون نیاز به آیینه.

می‌نویسم چون فرصت دوباره و چندباره دیدن را برایم فراهم می‌کند. فرصت دیدن آدم ها با رنگی متفاوت.
نویسندگی کار با زبان است. انسان یعنی کار با زبان. بدون زبان، تعاملات از صلابت خویش خواهد افتاد و انسان به معانی ساده برای تبادل بسنده خواهد کرد. آنچه هویت انسان امروز را از پیشینیان او جدا داشته زبان اوست.

و اما هرچه بیشتر بخوانی، بیشتر هم هوسِ نوشتن خواهی کرد.‌ هوسِ نظم دادن به یافته‌هایت. بحرِ کتاب ها، نیز به آموزشِ شنا ندارد، بلکه باید غرق شوی. هبوط کامل به دره جمله‌ها. به نحوی که گاه حتی در حمام، جمله ها ذهنت را به بازی می‌گیرند و کاغذی برای نوشتن می‌خواهی. بازی با جمله ها، بدتر از بازی با دم شیر است. مرتبه عالی‌تری از زیستن که مخصوصِ “آنها که دنبال دردسر می‌گردند” شکل گرفته است.

خب فکر کنم به اندازه کافی سخن از نوشتن رانده‌باشم. حالا فرصت قلم‌رانی است. همه قلم ها به دست. کاغذ ها در جلو. با شماره من شروع کنید. یک، دو، سه…

یک جمله هم جلو بیافتید، کافی است. جمله است که جمله می‌سازد. انسان ها که برایت زبان زنده شوند، ذهنت خود به خود به کارگاه نویسندگی بدل خواهد شد.
(شاهین کلانتری)

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش