در اواخر مارس سال ۱۸۸۲ بود که نیچه با لو سالومه آشنا شد. دختری روس که بنا به عرف رایج چه بسا زیبا به حساب نمیآمد، ولی بسیار جذاب و علاوه بر آن بینهایت باهوش بود. سالومه مجذوب او شده بود و تاثیری را که نیچه بر او گذاشته بود، بعدها بسیار عالی توصیف کرد:
«تنهایی – اولین و شدید ترین تاثیری که نیچه بر انسان میگذاشت، تنهایی او بود. کسی که او را به طور گذرا برانداز میکرد، چندان نکته قابلتوجهی در او نمییافت؛ مردی با قد متوسط با لباسهایی کاملا آراسته، با خطوط چهره آرام و موهایی قهوهای که به عقب شانه شده بود، مردی که شاید به راحتی میشد نادیدهاش گرفت. خطوط ظریف لبهایی که گویی در سکوت هم با انسان سخن میگفتند، زیر سبیل انبوه و شانهخوردهاش، تقریبا پنهان بود؛ خندهاش آرام، صحبتکردنش آهسته و راهرفتنش محتاط و غرق اندیشه بود و حین راهرفتن شانههایش را کمی خم میکرد؛ به سختی میشد او را در میان انبوه مردم تصور کرد، چرا که او تصویر مجسم تنهایی و عزلت بود. آنچه در او بینهایت شکیل و اشرافی بود و هر نگاهی را بیاراده به خود جذب میکرد، دستهایش بود و خودش به آن باور داشت که دستهایش، افشاگر روح است. {…} همین معنا را برای گوشهایش هم قائل بود که به نحو عجیبی ظریف و کوچک بودند و میگفت، اینها «گوشهایی است برای شنیدن ناشنیدهها».
چشمهایش هم به راستی افشاگر روح بود. به رغم این که نیمی از بیناییاش را از دست داده بود، اما هیچ چیزی از آن نگاه تجسسگر و خیرهای در نگاهش نبود که مبتلایان به نزدیکبینی با خود دارند و هنگام دیدن چیزی، مجبور به تنگکردن چشمهای خویش اند؛ بلکه چشمهایش گویی نگهبان و مراقب گنجینهای خاص و رازی مکتوم بود که نگاه هیچ نامحرمی را برنمیتابید. {…} اگر گاهی در جادوی یک گفتوگوی دونفره که قدرت برانگیختناش را داشت، خود واقعیاش را نشان میداد، برقی ناگهانی در چشمانش میدرخشید و خاموش میشد؛ – اما اگر غرق افکار تیرهوتارش بود، آنگاه انزوایی تهدیدگر گویی از ژرفایی هولناک، از عمق چمانش ساطع میشد.
رفتار نیچه هم با خود نشان از سکوت و درخودبودن داشت. در زندگی روزمره بسیار مودب بود و ملایمتی اندکی زنانه در او دیده میشد و خونسردی دائمی و توازنی خیرخواهانه در رفتارش مشهود بود. از متانت رفتار در معاشرتهایش خوشاش میآمد و به آن زیاد اهمیت میداد، اما همواره این لباس مبدل به آدابدانی، پوشش و نقابی بود بر آن زندگی درونی که هیچگاه آشکار نمیکرد. یادم میآید نخستینبار که با نیچه صحبت کردم، و آن هم در یک روز بهاری در کلیسای پتر در روم، در خلال چند دقیقه اول، این رفتار تصنعی ظاهری او مرا متعجب کرد و به اشتباه انداخت. البته من خیلی زود از این اشتباه درآمدم، زیرا درست مثل کسی که از پشت کوه آمده است و ناشیانه لباس آدمهای اجتماعی را به تن کرده است، او هم، در نهایت انزوای درونی، این نقاب را بسیار ناشیانه جلو صورتش نگه داشته بود.»
میتوانید در این لینک بیشتر در مورد لو سالومه بخوانید. Lou Andreas-Salomé
کتاب فردریشنیچه، ایوو فرنتزل، ترجمه پرستو خانبانی، نشر پارسه