زندگی مدیون خلق و بازخلق است

تا به حال این حس را داشته‌اید که از کنار مغازه یا مکانی بگذرید و آنجا آشنا به نظر برسد. من این حس را در جای جای زندگی‌ام بارها از ذهن و جسمم گذارنده‌ام. پیش از آنکه به این فکر کنم که تاثیر آن بر من چه خواهد بود.‌

تک‌‌تک گوشه‌ها، حاشیه‌های خیابان‌ها، گربه‌های شهرمان را از نظر گذرانده‌اند اما به جز نیمکت‌های یک پارک به خصوص، نظرم به جایی دیگر جذب نشده است.

خاطرات هم مثل مکان‌ها گاهی کنار هم قرار می‌گیرند. یادآوری ترکیبی متفاوت از خاطرات هر بار با مزه‌ای تازه همراه است. چنان مزه‌ این ترکیب‌های تازه به مذاق‌ات خوش می‌نشیند که ذهنت شرطی می‌شود. دوست دارد مزه‌ها، آدم‌ها، مکان‌های گوناگون، بوها و … را با هم ترکیب کند تا تداعی‌های دلنشین‌تری را برای گرم کردن خاطرش بیابد. فرقی ندارد هر چه ترش و شیرین است را اگر نقطه‌ای برای اتصال داشته باشند به هم می‌دوزد و بدون مزه کردن در آشِ خاطر ما می‌ریزد. مزه‌‌های تازه مثل لوازم التحریر نو در ابتدای سال تحصیلی جدید، دلگرم کننده و امیدبخش‌اند. زندگی مدیون خلق و بازخلق است. هر چه به مخمصهِ تکرار افتد، فانی است.

اگر جرئت مرور را به خود بدهیم، بسیاری از وقایع، گذشته ما را با رنگی متفاوت به ما نشان خواهند داد. مدتی بود در تله خاطرات تلخ گذشته گیر افتاده بودم. بالاخره تصمیم گرفتم آنها را با جزئیاتی که به خاطر دارم بنویسم. در آخر متنی که نظم گرفت شکل دیگری داشت. همه چیز با پیوندی متفاوت‌تر از آنچه که در ذهنم داشتم بر روی برگه آمده بود. همه چیز آن بالا در ذهن به یک شکل است و وقتی بر روی برگه می‌آید به شکلی دیگر در می‌آید.

البته که یادآوری از جایی به بعد موجب حواس‌پرتی است. در گوشه‌ای نشسته‌ای، در تلاش برای جمع کردن ذهن پرمشغله‌ات برای مسئله‌ای مهم. آنچه تو را به چالش می‌اندازد و در تکاپوی انجامش چون آب‌جوش غل‌غل می‌کنی. اما بی‌فایده است. گاه چنان ذهن در پرواز است که آرام و بی‌هیاهو دیدن آن ناممکن به نظر می‌رسد.

خُردتر که بودم‌ هر چه به دستم می‌آمد را می‌خواندم. از تابلوهای شهر گرفته تا نوشته‌های تبلیغات. این عادت ادامه داشت. عطش من را برای خواندن و مغز تشنه‌ام، مادر را بر این داشت که دو سه مجموعه کتاب داستان را برایم فراهم کند. اما کتاب‌ها پاسخگو نبودند. خواندن وقتی تبدیل به هوس می‌شود چیزی جلودارش نخواهد بود. پس عضو کتابخانه شدم. نه یکی بلکه سه تا. باز فایده‌ای نداشت. همه‌ی کتاب‌ها را نمی‌شد در آنجا یافت. به تلگرام و دانلود کتاب‌ها برای مدتی روی آوردم. اما حس خریدن کتاب و خواندنش کاملا تجربه دیگری است. برای همین به کتاب‌های الکترنیک پناه آوردم. خواندن کتاب من را به یادگیری زبان متصل کرد. زمانی که کتابی را می‌خواندم و بخشی از آن را متوجه نمی‌شدم، روزگار به کام‌ من تلخ می‌شد. پس از مدتی برای این تلخی، شیرینی یافتم. هر بار که نوشته‌ای را به زبان اصلی‌اش نمی‌خوانی چیزکی را از دست خواهی داد. با خود اندیشیدم: «اکثر نویسنده‌ها به انگلیسی می‌نویسند. پس باید به انگلیسی بتوانم بخوانم. چاره مشکل من این است.»

زبان را با مکان، زمان و اتفاقات گوناگون پیوند زدم. به آموزشگاه بسنده نکردم. واقعیت امر این بود که هیچ‌ وقت سرعت کند آموزشگاه را نپسندیدم. طاقت صبر برای دیگران را نداشتم. آنچه از سرعت من می‌کاست موجب ملالت و آزردگی خاطرم بود. پس دست به کار شدم و در اینترنت جستجو کردم. هر آنچه را نمی‌دانستم در اینترنت به دنبال پاسخش می‌گشتم. موثر بود. از من به شما یه کلام: «اینترنت آمده است که کار شما را راحت کند. با انتخاب‌‌های غلط کار خود را سخت نکنید

 

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش