دو سه نکته گفتم.
در ایام سستی
در آن حال که توان فسرده.
جان، کاسته.
و نان جز مشتی انرژیِ بیاستفاده بر من چیزی نمیافزاید.
تکمیل است.
صف بطنهای قلبم پر شده است از نقطههای خالخالی.
نیمی پر و نیمی خالی
پر شده از دغدغه و خالی از سکوت.
از این دل
به وزن قنطار خراج گرفتهام.
ارزانیام باشد.
از خودی میدزدم.
شدهام شریک دزد و رفیق قافله.
شاید معانی دست و پایم را بستهاند.
سرمهکشان هنوز هم با سیاهیِ چشمانم میخوانمت.
دو سه کلمهای جا افتادهام.
اما با سکوت دنبالهدار هنوز میخوانمت.
ترجیعبند ابیاتم ته کشیده است.
اما در بیبارانی نگاهم هنوز هم میخوانمت.
دو سه جمله
دو سه نغمه
یه دنیا کلمه
پر شدهام از حواسی که محرک شدهاند.
دستوپادار
ورجهوورجهکنان
به سوی تو در خیال گام برمیدارند.
زخمی و بیرمق
لنگانلنگان
بیتحفهای در بغل
آفتاب زده است.
رسوا شدهام.
که در تلاش به سوی تو
در خودم چاهها کندهام.
آبی نیست
زمین خشک است.
پر از خشم است.
پر از ناله
چشمم پر از درد است.
دستانم پر از خاک
مقتول به دست خویش
بیش از پیش
به ریش خود خندیدم.
اما ریشهای برای شکار نمییابم.
4 دیدگاه روشن نیمی پر و نیمی خالی
«آبی نیست
زمین خشک است.
پر از خشم است.
پر از ناله
چشمم پر از درد است.
دستانم پر از خاک
مقتول به دست خویش
بیش از پیش
به ریش خود خندیدم.
اما ریشهای برای شکار نمییابم.» سخن از دل ما میگویی جانا🥲
سعدی نیز به حالی که من بعد از خواندن کامنت دوستانم پیدا میکنم اشاره کرده است:
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روحپرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
نقل به مضمون از مهشید امیرشاهی:
«همهی آدم ها یک چیزهایی را حس میکنند اما این نویسنده است که میتواند آن را بیان کند.»
گاهی این حس را نسبت به نوشتههایتان دارم. مثل این یکی.
چه خوب شد از ایشون یاد کردید. دلم برای قلم ایشون تنگ شده بود. مهشید امیرشاهی یکی از بهترینها بود.