krys amon 5eQjl4NAE9M unsplash 970x400 - مرد غارنشین من

مرد غارنشین من

مردانگی

معلوم نشد خشک است. سرد است یا گرم؟ ولوله‌وار می‌تابید. به دور خود، به دور این جهان که انگار دقایقی تا ترک برداشتن آن نمانده بود. دنیایی که ساخته شده بود برای هجرت. برای یک سفر کوتاه و تنها وضع تزلزل‌‌پذیر آب‌و‌هوایش کافی بود تا به تو بشناساند که هیچ چیز در این دنیا ماندگار نیست. نه تنها ماندنی نیست بلکه آمده است تا در جمله هزاران تغییر بپیچد. هستی ساکنانش گره خورده به درس گرفتن و سربلندی آن‌ها در باقی ماندن و درس گرفتن از شکستن‌هایشان است.

به آینه نگاه کردم. مادرم می‌گفت: «مرد باید غیرت داشته باشد. پدرم می‌گفت: «مرد باید صبور باشد.» برادرم مردانگی را به استقلال از هر لحاظی می‌دانست. اما مرد غارنشین من دوست داشت همه چیز جور دیگری رقم می‌خورد. می‌خواست سلطه‌جو باشد. استعمارگر جامعه و غلبه‌کننده بر دیگران. این حسی بود که از نیاکان چند هزار‌ساله‌ام به من رسیده بود. حس غیرت همراه با شعفی حاصل از خودخواهی. که گفته است مرد بهتر است یا زن؟ همه چیز بازی قدرت نبود؟ آیا همه چیز می‌توانست جور دیگری باشد؟

فرزند ناخلف

اولین سوال‌های کودکی‌ام را که از مادر و پدر می‌پرسیدم، به وضوح می‌دانستم در حال پیچاندن و دست به سر کردن من هستند. ترسی از توبیخ نبود. فقط دوست داشتم پسری خوب برای پدر و مادرم باشم. اینکه مرا فرزند ناخلف بخوانند و پشت سرم حرف ناسزا باشد پشتم را می‌لرزاند‌. اما راضی نگه داشتن آدم‌هایی که از ته قلب ناخواسته و با دلایلی نامعلوم بیش از اندازه دوستشان داری، سخت‌تر از سخت است.

سال‌ها در تلاش برای راضی کردن آدم‌هایی جنگیدم که خود نیز در باب هویت خود در سوال به سر می بردند. نه برای سوال‌هایی که هر روز به تعدادشان افزوده می‌شد جوابی داشتند و نه جرئت این را داشتند که مرا آزاد کنند‌. به من بگویند: «رها و آزاد سعیدجان برو تجربه کن و با توجه به شناختی که از بد و خوب داری خودت دست به انتخاب بزن‌.»

ضعف درونی‌شان و ترسیدن از قدرت‌هایی ماورایی شاید آنها را از رها کردن من بازمی‌داشت. شاید آن‌ها هم از دوست داشتنی رنج می‌بردند که یک سرش به گردن من بود و سر دیگرش به علاوه بر گردن به تمام دست‌ها و پاهایشان زنجیر شده بود.

پرسشگری لک‌لک‌وار

مرد غارنشین من به همان اندازه که دغدغه‌اش از مردانگی بو برده، به همان اندازه هم نگران این است که ناروا و نابهنجار نباشد. به تعبیری برخلاف مردمان اطرافش رفتار و کلام ننماید. یا به بیان ساده‌تر ساز نامخالف نزند. اما همین مرد پرسشگر نیز است. و نپرسیدن را مرگ خود می‌داند. و این یک سوال مدت مدیدی است که او را درگیر خود نگاه داشته است: «آیا مادر و پدرهایی که تصمیم به فرزنددار شدن می‌گیرند به این می‌اندیشند که چه روح پاکی را به این آلودگی جهان بیرونی آغشته خواهند کرد؟ آیا به ظلمی که به این روح ضعیف روا داشته‌اند فکر هم می‌کنند؟»

به خودم می‌گفتم کاشکی مثل انیمیشن لک‌لک‌ها، نوزادان از آسمان می‌آمدند. کاشکی دوستی و علاقه بود اما هوس و شهوتی وجود نداشت‌. کاشکی چیزی به عنوان رابطه‌جنسی وجودیت خارجی نداشت. کاشکی این‌ها نبودند تا آدمی نه زمانی را صرف چنین مشغله‌هایی کند و نه … . پروردگار حتما می‌توانسته است جایگزینی برای این دو بیابد.

عادت و سکوت

تعریف عشق از هر چیز دیگری دشوار‌تر است‌. البته که شاید عشق بعد از مدتی تبدیل به عادت و سکوت شود. مثل زوج هایی که چند سالی از ازدواج‌شان گذشته است و در رستوران با سکوت محض و با نگاه هایی بی‌جان در حال غذا‌خوردن هستند. که اگر کودکی هم لای پر قبایشان باشد بدتر.

تصویر روزی که انتخاب کنم باقی عمرم را به لبخند‌های یک نفر پاسخ دهم، برایم سخت است. آخ که چقدر سختی، پشت به پشت هم چیده شده‌اند تا کمر من را خم کنند‌. اما باز به خودم می‌گویم: «در این جهان ملامتی نیست. تا آنچه بر ذهنم روان است بر رفتارم جاری نشود، همین آش است و همین کاسه.» کاسه‌به‌کاسه که چه عرض کنم، باید قطره به قطره خودم را جمع می‌کردم. حساب کار سنگین است.

من فکر می‌کنم عشق برای هر کس به یک مزه‌ای است. در باب دسته‌بندی عشق هم به نظر من دو نوع عشق وجود دارد: سالم و ناسالم. عشق سالم آرام و صبور هست و به مرور زمان رشد می‌کند. اما عشق ناسالم بر عجله و هیاهو استوار است. سالم و ناسالم از این نظر که موجب رشد فرد و شخصیت او خواهد شد یا بالعکس او را به تباهی و کاهش عملکرد خواهد کشاند.

نظر شما چیست؟

2 دیدگاه روشن مرد غارنشین من

  • بنظرم عشق یک نوع اعتیاد هست (از بعد مثبت). مثلا عشق به نقاشی!هر چقدر بکشی خسته نمیشی و شاید حتی بیشتر اسیر بشی و روزی می رسه که خودت رو بدون انجام اینکار نمی تونی تصور کنی.
    ولی من فکر میکنم نتیجه اون صبوری و آرامش و رشد خودت در طول مسیر بوده که سرانجامش عشق شده. اگر این مسیر همراه با عجله و هیاهو باشه تهش میوه عشق به ما نمیده. چون با اون حجم از مصرف در مدت کم، اوردوز میکنیم و تهش «توهمی» می‌زنیم که شاید به اشتباه، عشق تفسیرش کنیم.
    پس تکلیف سالم یا ناسالم بودن عشق چی میشه ؟
    فکر میکنم عشق تا زمانی که به چیزی درست و به اندازه ورزیده بشه، سالمه ! ولی اگر موضوع عشق نادرست و ناسالم باشه ، چی ؟

    • استفاده از واژه overdose در معنا بخشی به عشق باعجله خیلی بجا بود. و همچنین اشاره به توهم من را واقعا از جا پراند.
      برای دوستانی که تفاوت بین hallucination (توهم) و delusion (هذیان) را مدنظر داشته باشید.
      A hallucination is a false perception of objects or events involving your senses: sight, sound, smell, touch and taste
      Delusion is a false belief or judgment about external reality, held despite incontrovertible evidence to the contrary, occurring especially in mental conditions

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش