شفا در انسانهاست
در وبینار نویسندهساز، شاهین از تاثیر انسانها در زندگی ما میگفت: «آدمه که آدمو تغییر میده. شفا در انسانهاست. به وسیله ارتباط با آدمهاست که تغییر حاصل میشه.» اینها عین جملاتی بودند که شاهین برای انتقال تاکیدش بر برقراری ارتباط استفاده کرده بود. او چکش کلمات را چند باری بر هممسیری و همنشینی کوبانده بود. احوالات من هم که به احوالات خوراک لوبیایی که در ته ظرفی چند روزی بر روی پیشخوان آشپزخانه مانده باشد مشابه بود، به یکباره به غلغله رو آورد. به خودم میگفت: «آهای مرد حسابی، تو که به همهی اینها باور داشتی، چرا زودتر دستبهکار نشدی؟ ای بگم خدا …»
پریشان بودم و هستم. از آنجا که برحسب عادت به خواندن «دربارهمن» وبسایتها علاقهمندم، ساعتی را به گشتوگذار در سایت شاهین و خواندن دربارهی من پگاه گذراندم. میدانستم کُمیتم در تولید محتوا میلنگد اما از چندوچون آن بیخبر بودم. «دربارهی من پگاه» یک بار من را شست، تکاند و بر روی رختآویز پهن کرد.
گفته پگاه چنین گواهی میداد که او دو بار وبسایتش را به طور کلی پاک کرده و از اول شروع به نوشتن کرده است. او دلیل تغییر نوع نگاهش را این چنین ذکر کرده بود: «چون فهمیدم که نود درصد مواقع دارم از خودم حرف میزنم و همین باعث میشه بیشتر در خودم فرو برم.» پگاه راست میگفت: «خردهخوانی رو فراموش نکن. اگه یه روزت بی مطالعه سپری بشه عملن به فنای سگ رفته.» شاهین هم نقل قولی به همین مضمون در انتهای کتابش آورده بود: «اگر ۴۸ ساعت است کتاب نخواندهاید، دهانتان را ببندید.» (۱)
با کتاببهکتابشدن کتابزده نشوید
با اینکه مدتی است در تلاشم خواندن روزانه را عادت کنم، اما بخش نسبتا زیادی از خواندههایم گاهی به نوشتههای وبسایتها اختصاص مییابد. تلاشم بر این است که کتابهای منتشرشده در دو مجموعه «تجربه و هنر زندگی» و «خرد و حکمت زندگی» که نشر گمان منتشر کرده را بخوانم. در داستان هم اخیرا مجموعههای نشر چشمه را زیر سر دارم. آها داشت یادم میرفت نوبتی هم باشد نوبت جستارهای نشر اطراف است. آنها را هم هرازگاهی نگاهی میاندازم. از نشر شمعدونی گرفته تا نشر بیدگل را دیروز در طاقچه زیرورو کردم. از هر کدام مقدمهای و پیشگفتاری را خواندم و رها کردم. این نصفهونیمهخوانی برآمده از گفته شاهین است: «در خواندن هوسباز باشید.» زمانی که بخشی از هر کتاب را امتحان میکنی، دستت میآید که طرز روایت نویسنده را دوست داری یا نه؟ حداقل سوگلیات را از بین کتاب انتخاب میکنی، چند صفحهای با او همراه میشوی. از من میشنوید، خرواری یک کتاب را بیل نزنید. دچار مرض نفق معده یا اسهال و استفراق خواهید شد. به قول مادر بنده «طبعش سرد است، روی دلت را میبندد.» از همین رو پیشنهاد میکنم که کتاببهکتاب شوید. با چنین روشی شوق خود برای خواندن را حفظ نموده و کتابزده هم نمیشوید.
شیرفهم شدی گوساله!
پس از گوش دادن به فایل صوتی کتاب چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟ نوشته شاهین کلانتری بیشتر به اهمیت عاداتی که هرازگاهی انجامشان میدادم پی بردم. گاهی نیاز داری که منجی پیدا شود و به تو بفهماند: «ای فلانی تو فقط نیاز داری که راهت را ادامه بدی همین. اوهوی! با تویم. شیرفهم شدی گوساله …..» باور کنید همین حس را داشت. آنقدر به مسیرم شک کرده بودم که حس گوسالهواری من را آزار میداد. حس خَریت داشتم. حس اینکه با دستان خودم دارم زمانم را دوزار به غسال روزگار میسپارم. جان کلام کتاب این بود: «برای اینکه بیشتر با خودتان صحبت کنید، صدایتان را ضبط کنید. گفتار سنجیده، شنونده کاردرست میطلبد. خوب بشنو، خودگوییهایت را بلند بلند ضبط کن، نطقت گویا خواهد شد و به این سبب ارتباطاتت نیز رونق خواهد گرفت.»
در طی یک عملیات شخمزنی
در طی شخمزدن وبسایت شاهین به صفحهای با عنوان «دوستان من» رو به رو شدم که نام خیلی از کسانی که وبسایت آنها را در اینترنت دیده بودم، در این صفحه به نمایش درآمده بود. حتی دوست عزیزی به نام شهرزاد که یکی از متممیهای پروپاقرص بود. خدا چنین آدمهای مثل شاهین و شهرزاد را به زندگی هر انسانی هدیه کند. وقتی بیقراری و انرژیشان را در خواندن و نوشتن، مخصوصا کامنتنویسی میبینی، کرکوپرت باد میکند. دقیقا به شکل و شمایل کبکی که سرش را به زیر برف کرده باشد به خود میآیی و سرت را به طاق لاجوردی آسمان میکوبی. تصریح کنم: به مانند دوش سرد عمل میکند. یکهو به خودت میآیی و میگویی: «خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم، زمان برفت، چه خاکی به سر کنم؟» (۲)
(۱) کتاب چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟ نوشته شاهین کلانتری
(۲) به تقلید از شعر میرزاده عشقی – عشق وطن