به نظر میرسد که آدمی هر چند قدم که به سی سالگی نزدیک میشود، مجبور است تعاریفش را در باب کلمات گوناگون دچار تغییر کند. هر دهه با توجه به نگرش ما به زندگی و تجربیات گذشتهمان تعاریف جدیدی میطلبد. یکی از این تعاریف «دوستی» است که میخواهم در این نوشته به آن بپردازم.(۱)
دو سال آخر دبیرستان را با اضطراب دوران کورونا و خانهنشینی به سر بردم. سه سال سختی بود. (به همراه یک سال پشت کنکور ماندن) اما باعث شد تا متوجه شوم که من دوستی ندارم. تمام دوستیهای من به بهانههای تحصیلی تشکیل شده بودند و حال که همهشان متوقف شده بودند، دیگر دوستی نیز وجود نداشت.
بعد از ورود به دانشگاه و گذشت ۴ ترم متوجه شدم که چقدر در یافتن دوست آسانگیرتر شدهام. قبل از آن معیارهای سختگیرانهای داشتم اما حال «فعالیت مشترک»، «همفکربودن در بعضی حیطهها» و «تنهانبودن» مسئله اصلیام بود. از هر جهتی به مسائل نور بتابانی، به جوابی تازه میرسی.
به این مانست که چراغ هشداری در من روشن شده بود و میگفت: «بیشتر خودت را در دسترس دیگران قرار بده. در تماس با انسانهای گوناگون که باشی، بالاخره فردی را خواهی یافت که به دنیای تو نزدیکتر باشد.»
و واقعا هم فعالیت مشترک مهم است.
به نظر من برای یافتن دوستان نزدیک سه عامل مهم است:
- (۱) دنیای ذهنی نزدیک (شیوه فکری و تحلیل نسبتا مشابه)
- (۲) امکان فرصت دیدار چند روز در هفته (در تماس بودن)
- (۳) زمینهای مشترک برای خودافشایی و همدلی (تجربههای نسبتا مشابه)
دهه سوم، سالهای سختی را در انتظار هر ۲۰ و چند سالهای قرار داده است. نه از شغل و درآمدت مطمئنی و نه هنوز مسیرت را یافتهای. حتی در بخشهایی از مسیر، به رشتهی دانشگاهیات هم شک میکنی.
شاید ارتباطات دوستی را بتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد:
- ۱- مبادلهای (معاملهای)
- ۲- عاطفی
خب همانطور که از اسمشان نیز آشکار است. دوستیِ مبادلهای بهانهای است برای آغاز دوستی. مخصوصا زمانی که ارتباط به تازگی شکل گرفته است. اما برای شکلگیری اعتماد و رابطه عاطفی نیازمند این هستید که اطلاعاتی را از خود فاش کنید که به شناخت بیشتر فرد مقابل از شما کمک کند. مرز مشخصی بین این دو ارتباط وجود ندارد. دوستیها طیفپذیرند و به راحتی تعریفشدنی نیستند. نوع دوستی بیشتر به حس صمیمیتی که بین دو نفر وجود دارد وابسته است.
در درونم حس میکنم آن خودآزمایی اولیه شمایلی همچون «خودشناسی» به خود گرفته است. شاید این حس درونی نیز بیتاثیر نبوده است، اینکه از درون حس میکنی بدنت در بعضی جاها دیگر مثل گذشته عمل نمیکند و یا تمرکز و خواب گذشته را نداری. هر چه میگذرد به نقاط ضعف خودت و توانایی که در ناامیدکردن دیگران داری آگاهتر میشوی. از اینجاست که استانداردهای دوستی در نظرمان با تغییراتی مواجه میشوند. از جایی به بعد دیگر انگار دوست واقعی معنا ندارد. برای همین، واژه «دوست» را آزادانهتر به کار میبری. شاید سادهترین راهکار این باشد که فعالیتهایی را به عنوان نقاط اشتراک با افراد مختلفی حفظ کنیم، تا جنبههای مختلف نیازهای اجتماعی خود را پوشش بدهیم: مثلا گروهی برای کتابخوانی، دوست یا دوستانی برای شنا و دوستی برای قدم زدن.
در آخر:
دوستی مرحله به مرحله رشد میکند. در ۶ ماه اول دوستی به رقابت میماند، رفتارهای تو و کلامت در نموداری برای مقایسه با افراد دیگر در ذهن فرد مقابل برای انتخاب از بین شما قرار میگیرد. هر رفتار خوب مساوی است با صعود به یک مرحله بالاتر و هر بدعهدی جایگاه تو را در نظر او نزول خواهد داد. برای نزدیک شدن به افراد مهمترین ویژگی «اصالت» است. به این معنا که خودتان باشید، و سعی نکنید نقش کس دیگری را بازی کنید. دوستی با وجود اشتراکاتی بین شما و دیگری قوت مییابد: اشتراک مکانی، فکری و …
(۱) البته که فقط من به این موضوع پی نبردم و خواجه امیری هم در آهنگش -سیسالگی- به آن اشاره کرده: «تا تو سی سالگی باورم زیرورو شه»