بهانه‌ای می‌خواستم

بهانه‌ای می‌خواستم.

برای زنده بودن، برای نفس کشیدن 

و برای جستجوی دوباره در باب معنای هر چیزی

بهانه‌ای می‌خواستم.

تا دوباره به ارزش آدم‌ها، حرف‌هایشان

محبت‌شان و یکرنگی‌شان پی ببرم.

تا دوباره به خودم فرصت دیده‌شدن در آینه را بدهم.

و به‌ این آشفتگیِ انباشته‌شده از یک قرن غم‌ِ زندگی‌نکرده سامان ببخشم.

بهانه‌ای می‌خواستم برای فکر کردن

برای تجربه‌کردن دردِ فقدان 

و غمِ تنهایی

اما نه آن فقدان و تنهاییِ همیشگی خودم

بلکه چیزی تازه و نوپدید که مزه‌ی تلخش ماندگار و نشستنی نباشد.

تنهایی که با بودن تو در ذهنم جان بگیرد و با فقدان کنار تو نبودن

برایم ملموس‌تر شود.

تنهایی که بغل‌کردنی باشد.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش