پیش از ظهور مغز، هیچ رنگ و صدایی در عالم نبود، طعم یا رایحهای هم وجود نداشت، شاید حس ناچیزی وجود داشت و احساس یا هیجانی هم نبود. قبل از مغز عالم از درد و تشویش نیز عاری بود. (Roger Sperry)
پس از تروما
ابتلا به تروما یعنی زندگی را طوری سازماندهی میکنید که گویی تروما به شکلی تغییرناپذیر و ثابت هنوز جریان دارد. رشد افراد مبتلا به تروما متوقف میشود زیرا نمیتوانند تجربیات جدید را در زندگیشان ادغام کنند.
پس از تروما فرد با دستگاه عصبی متفاوتی جهان را احساس میکند. او در این وضعیت بازماندهی انرژی خود را بر سرکوب آشوب درونی متمرکز میکند و تلاش او برای حفظ کنترل بر واکنشهایِ روانیِ تحملناپذیر ممکن است به طیف گستردهای از علائم فیزیکی از جمله درد عضلانی، خشتگی مزمن و سایر بیماریهای خودایمنی منجر شود. برای همین ضروری است که در فرایند درمان تروما کل ارگانیسم، یعنی بدن و ذهن و مغز دخیل باشند.
با روشن شدن سیستم هشداردهندهی مغز به طور خودکار، این سیستم طرحهای فیزیکی از قبل برنامهریزیشدهای را برای فرار در قدیمیترین بخشهای مغز فعال میکند. همانند مغز سایر حیوانات، بین عصبها و مواد شیمیایی تشکیلدهندهی ساختار اصلی مغز ارتباط مستقیمی با بدنمان وجود دارد.
با قالبشدن مغز قدیمی، مغز برتر (ذهن خودآگاه ما) از کار افتاده و بدن را وادار به دویدن، پنهانشدن، مبارزه یا گاهی میخکوبشدن میکند. شاید زمانی کاملا به موقعیتمان آگاهی پیدا کنیم که در حال حرکت باشیم. در صورت موفقیت واکنش جنگ/گریز/بهت و فرار از خطر، تعادل درونیمان بازمیگردد و به تدریج «حواسمان را مجدد به دست میآوریم.»
اگر به هر دلیلی جلوی این واکنش طبیعی گرفته شود، مثلا وقتی افراد به واسطهی نگهداشتهشدن، بهدامافتادن و یا هر شکل دیگری نتوانند دست به اقدامی بزنند، صرفنظر از شرایط محیط اطراف، مغز ترشح مواد شیمیایی را متوقف نمیکند و مدارهای الکتریکی مغز بیهدف به ارسال سیگنال ادامه میدهند.
«بیحرکتی» بدن را در حالت شوک اجتنابناپذیر و درماندگی آموختهشده نگه میدارد. مدتها بعد از گذشت آن رویداد واقعی، ممکن است هنوز ارسال سیگنال از مغز به بدن ادامه داشته باشد تا بدن از تهدیدی که دیگر وجود ندارد فرار کند.
مغز از پایین به بالا
مغز از پایین به بالا ساخته شده است. این ترتیب همان روندی است که در طی تکامل آن را پیموده است. و همچنین این همان ترتیبی است که در تشکیل مغز جنین انسان به طور سطح به سطح رعایت میشود.
۱) مغز خزنده
- ابتداییترین بخش که در زمان تولد فعال است.
- در ساقهی مغز واقع شده است یعنی دقیقن بالای بخشی که طناب نخاعی وارد جمجمه میشود.
- مسئول تمام کارهایی است که نوزادان انجام میتوانند انجام دهند: خوردن، خوابیدن، بیدارشدن، گریهکردن، نفسکشیدن، احساس سردی و گرمی، گرسنگی، خیسی و درد و دفع سموم بدن با ادرار و مدفوع
- ساقهی مغز و هیپوتالاموس (که درست در بالای آن قرار دارد) با هم سطح انرژی بدن را کنترل میکنند.
- همچنین ساقهی مغز و هیپوتالاموس عملکرد قلب و ششها و همین طور غدد درونریز و سیستم ایمنی را هماهنگ کرده و اطمینان حاصل میکنند که این سیستمهای حیاتی در محدودهی تعادل درونی نسبتا پایدار (هومئوستازی) باقی بمانند.
۲) مغز پستاندار
- دقیقن در موقعیت بالای مغز خزنده «سیستم لیمبیک» واقع شده است که به آن «مغز پستاندار» نیز گفته میشود، چون همهی حیواناتی که به شکل گروهی زندگی میکنند و بچههایشان را بزرگ میکنند از سیستم لیمبیک برخوردارند.
- تشکیل این بخش از مغز پس از تولد نوزاد شروع میشود.
- مرکز هیجانات، کنترلکنندهی خطر، قاضی چیزهای لذتبخش یا ترسناک و تعیینکنندهی چیزهای مهم و بیاهمیت برای تحقق بقا است.
- حکم مقر فرماندهی مرکزی را دارد که مشکلات زندگی در شبکههای پیچیدهی اجتماعی ما را مدیریت میکند.
- سیستم لیمبیک در واکنش به تجربیات و با مشارکت ساختار ژنتیکی و خلقوخوی مادرزادی نوزاد شکل میگیرد. آنچه بر نوزاد میگذرد به او کمک میکند تا نقشهی جهان هیجانی و ادراکی خود را در مغز روبهرشدش خلق کند. (توصیفکنندهی انعطافپذیری عصبی یعنی «آن عصبهایی که با هم فعال میشوند، به هم وابسته میشوند.» هنگامی که مداری پشتسرهم سیگنالی را بفرستد ممکن است این کار به تنظیمات پیشفرضش تبدیل شود.)
۱و۲) مغز هیجانی
- در مجموع، مغز خزنده و سیستم لیمبیک را «مغز هیجانی» مینامند.
- مغز هیجانی در بطن دستگاه عصبی مرکزی واقع شده است و وظیفهی اصلیاش مراقبت از شماست.
- ساختار و بیوشیمی مغز هیجانی از مغز منطقی سادهتر است و اطلاعات ورودی را به شکل کلیتری ارزیابی میکند در نتیجه براساس شباهتهای تقریبی، عجولانه قضاوت میکند. ( در صورتی که مغز منطقی به گونهای سازماندهی شده تا مجموعهی پیچیدهای از گزینهها را بررسی کند.)
نمونه: با دیدن مار با وحشت عقب میپرید و سپس متوجه میشوید که فقط طناب پیچخوردهای بوده است. - طرحهای از پیشبرنامهریزیشدهی فرار توسط مغز هیجانی آغاز میشود: مثلا پاسخ جنگ و گریز
۳) مغز منطقی
این بخش جدیدترین بخش مغز است و تنها حدود 30 درصد از فضای درونی جمجمه را به خود اختصاص میدهد. این بخش عمدتا با جهان خارج سروکار دارد: درک نحوهی کار چیزها و آدمها و پیبردن به چگونگی تحقق اهداف، مدیریت زمان و توالیبخشی کارها.
- از این مغز به عنوان نوقشر (neocortex) نیز یاد میشود که بخش عظیمی از قشر مغز (cerebral cortex) را تشکیل میدهد.
- در سال دوم زندگی، لوبهای پیشانی که بخش عظیمی از نوقشر ما را شکل میدهند، با سرعت زیادی تشکیل میشوند.
- کلاس اول و مهارتهایی که در آن تمرین میشوند حول تواناییهای لوب پیشانی سازماندهی شدهاند: استفاده از کلمات به جای ادادرآوردن، درک مفاهیم انتزاعی و نمادین، برنامهریزی برای آینده و …..
- لوبهای پیشانی به ما اجازه میدهند که برای آینده سناریو طراحی کنیم و به آن بیندیشیم و آن را به اجرا درآوریم. این لوبها به ما کمک میکنند که آینده را پیشبینی کنیم و اتفاقات را تصور کنیم. خلاقیت و انتخاب نیز به این لوبها مرتبط هستند.
نورونهای آینهای
در سال ۱۹۹۴ گروهی از دانشمندان ایتالیایی سلولهای خاصی را در قشر مغز شناسایی کردند که بعدها به «نورونهای آینهای» معروف شدند. این عصبها نشاندهندهی جنبههای سابقا توصیفناپذیر ذهن هستند: همچون همدلی، تقلید و حتی رشد زبان.
یکی از نویسندگان نورونهای آینهای را با «وای فای عصبی» مقایسه کرده است. این نورونها رفتارها، هیجانات و نیتهای ما را با هم هماهنگ میکنند. برای همین است که تحتتاثیر منفینگری، پرخاشگری یا افسردگی دیگران قرار میگیریم.
همانطور که دیدهنشدن و به حساب نیامدن در تروما دخیلاند، درمان تروما باید به گونهای باشد که مجددا توانایی انعکاسدادن و انعکاسیافتن محتاطانه و مقاومت در برابر هجوم هیجانات منفی دیگران را در بیماران فعال کنیم.
این نوشته در نتیجه خلاصهسازی فصل چهارم کتاب «بدن فراموش نمیکند» نوشتهی «بسلوندرکولک» شکل گرفته است.