احساسِ پوچی بود که پایِ من را به نوشتن کِشاند

گفت‌‌‌وگو با پریسا سعادت

چندی است که نوشته های دوستانِ نویسندهِ همراه با استاد شاهین کلانتری را می‌خوانم. در بین نوشته‌ها، نوشته های یکی از دوستان بیشتر از دیگران بر دلم نشست و توانستم ارتباط خوبی با دنیای رسم شده توسط او بگیرم. به منظور آشنا شدن بیشتر با او و تجاربش در مسیر نوشتن، دوست داشتم در مورد او بیشتر بدانم. پس، از طریق گروهی که نوشته های او را در تلگرام دنبال می‌کردم، مزاحمش شدم. او هم خوشبختانه دست رد به سینه‌ام نزد. از او و اعتماد صمیمانه‌اش سپاس‌گزارم. او دانشجو پزشکی عمومی است و از چندی پیش، نوشتن را به عنوان فعالیت روزانه خود پیگیری کرده است. نوشته های او را می‌توانید در تلگرام و وبسایت شخصی او دنبال کنید. در این مطلب با او بیشتر آشنا می‌شویم.

بخش اول) از خودت:

۱) امکان دارد خودت را به وسیله تعدادی از کلمات توصیف کنی؟

توصیف کردن خودم چه با کلمه و چه با جمله همیشه برایم کار سختی بوده است. دلیلش را نمی‌دانم اما شاید چون خودم را آنطور که باید نمی‌شناسم. کلماتی که حالا به ذهنم می‌رسند این‌ها هستند:
رنجوری در عینِ سرزندگی، بلندپروازی در عینِ پروبال شکستگی، تردید، سرگردان

۲) اگر بخواهی فردی را بشناسی، ۵ سوالی که برای شناخت بیشتر می‌پرسی چه خواهد بود؟

چه موضوعی تو را به هیجان می‌اندازد؟
چه تردیدها و شک‌هایی را به طور مداوم‌ تجربه می‌کنی؟
چه نوع کتاب‌هایی می‌خوانی؟
(اگر نویسنده باشد) چه زمان‌هایی بیشتر می‌نویسی؟
ترس اصلی زندگی‌ات چیست؟

۳) دوست داری معادل اسم تو در ذهن دیگران چه کلماتی باشند؟

همدرد، شریف، آدم‌حسابی

۴) نقاط عطف زندگی تو چه هستند؟

قبولی در پزشکی، شروع نویسندگی و ازدواج با همسرم که همه‌ی نقطه عطف‌های زندگی‌ام روی حمایت و همراهی او شکل گرفته‌اند و به نتیجه رسیده‌اند.

۵) اگر بخواهی تعدادی آدم به زندگی دیگران اضافه کنی، آن آدم‌ها چه کسانی خواهند بود؟

نمی‌توانم شخص خاصی را بگویم اما به نظرم یک همراهِ حمایت کننده همان کسی است که زندگی‌های زیادی کمبودش را دارند. به قول معروف: «یارِ خوب تمام ماجراست.»

۶) چرا به نوشتن روی آوردی؟ نویسنده های موردعلاقه ات کیستند؟ آیا اسم مستعاری در خانواده یا برای نوشتن داری؟

راستش را بخواهم بگویم اولین بار یک احساس پوچی بود که پای من را به نوشتن کشاند. روزهای خوبی را سپری نمی‌کردم و حس می‌کردم با تمام علاقه‌ام به پزشکی، هنوز اشتیاق اصلی‌ام در زندگی را پیدا نکرده‌ام. همان موقع‌ها بود که با خودم گفتم شاید اشتیاقم همان چیزی است که مدت‌ها از آن دور افتاده‌ام یعنی نوشتن. امتحانش کردم و دیدم زده‌ام وسط خال. خودِ خودش بود. همان اشتیاقی که پوچی را تا حد زیادی شکست داد.
نویسنده‌های مورد علاقه‌ام: نادر ابراهیمی، آلن دوباتن، محمدقائد، نجف دریابندری، نسیم نیکلاس طالب.
شاعر مورد علاقه‌ام: هوشنگ ابتهاج

۷) امکان دارد بگویی به چه چیزی اعتقاد راسخ داری؟

اعتقاد به اینکه دنیا هیچ‌وقت عادلانه نبوده، نیست، و نخواهد بود.

۸) از حیوان خاصی می‌ترسی؟

گربه

۹) ویژگی بارزی که داری چیست؟

هوشِ همدلی بالا

۱۰) به زبان خاصی علاقه داری؟

انگلیسی

۱۱) از علایقت می‌گویی؟

غذا و آشپزی و تست طعم‌های مختلف، سفر و آشنایی با ملت‌ها و فرهنگ‌ها، کتاب، فیلم

۱۲) در اوقات فراغت ات چه می‌کنی؟

فیلم می‌بینم. گاهی که از دستم در می‌رود زمین بایر اینستاگرام را شخم می‌زنم. کتاب می‌خوانم. آشپزی می‌کنم.

۱۳-حال الان خود را چگونه توصیف میکنی؟ در همین لحظه چه موضوعاتی ذهنت را درگیر کرده‌اند؟

خوبتر از گذشته هستم و امیدوارم این حال، بدتر از آینده باشد. بیماری‌ام، کارهای عقب‌افتاده، قرارهای کاری‌ام دغدغه‌های ذهنی این روزهایم هستند.

۱۴-فکر می‌کنی الگو های زندگی تو چه افرادی بوده‌اند؟

الگویی که از کودکی در ذهنم مانده باشد ندارم، اما تعدادی از اساتید دانشگاه و نویسندگی الگوهایم هستند. استاد کلانتری یکی از آن‌هاست.

۱۵) از دوران تحصیلت در دانشکده پزشکی و قبولی تخصص می‌گویی؟

۱۶) جامعه حال ایران را چگونه توصیف می‌کنی؟

اصلاح‌نشدنی و ناراحت‌کننده

بخش دوم) تجربیات

۱) آیا موردی بوده که فکر کنی تو را از دیگران، از کودکی متمایز کرده است؟

سخت‌گیری‌ها و حساسیت‌های بیش از اندازه

۲) امکان دارد از دوران دانشجویی ات کمی بگویی؟ (در دوران دانشجویی خوابگاهی بودی؟ از چه زمانی تصمیم به استقلال مالی گرفتی؟ آیا عاملی برای هل دادن تو در مسیر تاثیرگذار بود؟)

خوابگاهی بودم. بعد از دوره‌ی لیسانس (از ۵ سال قبل) شاغل هستم. استقلال مالی را عامل مهمی در لزوم شاغل بودن می‌دانم اما نه اصلی‌ترین عامل. اینکه از کاری که به آن علاقمندی کسب درآمد کنی بهترین حالت استقلال مالی است. البته که گاهی لازم است برای علاقه هزینه کنی و از رویاهای مالی دور و دراز بگذری.

۳) در زندگی ات معلمی داشته‌ای که تاثیر بسزایی در تو داشته است؟

دبیر ادبیات دوره‌ی راهنمایی‌ام. نه اینکه‌ تاثیر عجیب و غریبی داشته باشد ولی مزه‌ی همان تمجیدهای‌ ساده و توجه‌هایی که به نوشته‌هایم داشت زیر زبانم مانده است.

۴) اگر بخواهی از مختصات خودت آدرس بدهی، ۵ سال پیش کجا بودی، الان کجا هستی؟ (بیشتر منظور موقعیت یابی فکری است.)

مطمئنم اگر منِ ۵ سال قبل، منِ امروز را در خیابان می‌دید او را به جا نمی‌آورد.

۵) آیا تجربه‌ای هست که آن را به دیگران هم پیشنهاد بدهی؟

تجربه‌ی نوشتاردرمانی برای کم کردن رنج‌های روحی.

۶) اگر فرصت آزاد کوتاهی داشته باشی، چه می‌کنی؟

پادکست گوش می‌دهم. گاهی مدیتیشن‌های چند دقیقه‌ای انجام‌می‌دهم.

۷) معیارت برای ریسک پذیری چیست؟ مرز حماقت با ریسک را چه می‌دانی؟

آدم ریسک‌پذیری نیستم.

۸) مکان مورد علاقه ات برای سفر کجاست؟ مکانی هست که آن را به دیگران هم پیشنهاد بدهی؟

جنوب ایران.

۹) فکر می‌کنی هویت امروز تو به یک جایگاه ثبات رسیده است؟ (اگر جواب بله است) ریشه های هویت تو در کجا است؟ امکان داره از درخت پربار وجودت کمی بگویی؟ نقطه عطف شکل گیری هویت تو کدام بخش از زندگی ات بوده است؟

بله تا حد زیادی. نقط عطف شکل‌گیری هویتم را در شروع بیماری‌ام و تکمیل شدن آن را با شروع نوشتن می‌دانم.

۱۰) آیا رفتاری بوده که با تکرار آن و تقویت مثبت دیگران، آن را درخودت نهادینه دیده باشی؟ (و از آن ناراضی باشی.)

۱۱) آیا برای رهایی از عادت های بد، از مسیر (شیوه) خاصی استفاده می‌کنی؟

خیلی در ترک کردن عادات بد سابقه‌ی خوبی ندارم، بعد از تصمیم به کنار گذاشتن‌های ناگهانی و شکست‌های متوالی به این نتیجه رسیده‌ام که روند تدریجی خیلی بهتر از تصمیم‌های ناگهانی جواب می‌دهند. و اینکه لزومی ندارد یک عادت بد را به طور کامل ترک کنم، می‌توانم به کمتر کردن تدریجی آن راضی باشم حتی اکر به رهایی کامل نرسم.

۱۲) آیا برای مطالعه، روش و شیوه خاصی داری؟ امکان دارد مسیر یادگیری یک موضوع را از نگاه خودت تشریح کنی؟

معمولا چند کتاب را به صورت همزمان می‌خوانم، نمی‌توانم روی یک کتاب بند شوم.

۱۳) چگونه به یک نتیجه معلوم برای تصمیم مهمی می‌رسی؟

عادت‌های ثابتم نوشتن، کتاب خواندن و فیلم دیدن آخر شب است.

۱۴) چگونه روزت را شروع می‌کنی و به پایان می‌رسانی؟ عادت های ثابتی داری؟

 

۱۵) کلمه «یادگیری» برای تو چه خاطره ای را تداعی می‌کند؟

 

۱۶) تجربه ای آسیب زا داشته‌‌ای که تو را در مسیر تغییر انداخته باشد؟

 

۱۷) نگاهت نسبت به تجربه اندوزی چیست؟

 

۱۸) از نگاه تو چه آدمی با سواد است؟ تعریفت از«سواد» چیست؟ تعریف تو از سواد تا به چه اندازه از کلیشه جمعی نسبت به این کلمه فاصله دارد؟

 

۱۹) چه ارزیابی از سواد عاطفی ات داری؟

 

۲۰) آیا نوع خاصی از سواد است که برای کسب آن علاقه داشته باشی؟

 

۲۱) اگر تصور کنی که از یک ابرقدرت (super power) برخوردار بودی، آن قدرت چه می‌بود؟

 

۱۵) چه چیزی حالت را به هم میزند وقتی حالت خیلی خوب است؟

 

۱۶) افق پیش رو را برای خودت چگونه می‌بینی؟ آیا برنامه خاصی برای چند ساله آینده داری؟

 

بخش سوم) پرسش از موارد انتزاعی و مفاهیم:

۱) معیارهایت برای دوستی چیستند؟ تعریف تو از دوست و دوستی چیست؟

 

۲) زندگی برای تو شبیه چیست؟ امکان دارد از توصیف استفاده کنی؟

 

۳) تعریف تو از ترس (آیا تجربه ای هم در این زمینه داری؟)

 

۴) تعریف تو ازعشق؟

 

۵) دو تا از موانع خوشبختی به نظر تو چه هستند؟

 

۶) عادت های کهنه ای که آرامش را از ما می‌دزدند از نظر تو، چه هستند؟

 

۷) سه جمله اولی که الان به ذهنت می آید، چیست؟

 

۸) اگر بخواهی به عنوان داروی مکمل تعدادی جمله به دیگران تزریق کنی، آن جمله ها چه خواهند بود؟

 

۹) اگر از تعریف های کلیشه‌ای موفقیت دوری بجوییم، تعریف تو از موفقیت چیست؟ آیا موفقیت را “نوعی رضایت شخصی نسبت به اکنون” می‌دانی؟ به نظر تو ارتباط بین موفقیت، خوشبختی و رضایت چیست؟

این مطلب در دست تکمیل و اصلاح است.

 

6 دیدگاه روشن احساسِ پوچی بود که پایِ من را به نوشتن کِشاند

  • مشتاق مطالعه ادامه مطلب هستم.

  • مصاحبه ناتمامی که همه چیز تمامه. از خوندنش لذت بردم.

    • ممنون خانم معصومه عزیز. این قسمت ادامه خواهد داشت. در گفت‌و‌گوهای بعدی به سراغ تعدادی زیادی آدم کتابخوان و همچنین روانشناس (از اساتید دانشگاه محل تحصیل من) خواهم رفت.

  • دلم میخواد بگم منم همینطور خانم سعادت، منم همینطور. منم وارد رشتم شدم با علاقه ی زیاد ولی انگار حس پوچی دست از سرم برنداشت. و نوشتن آبی بود روی آتش. گرچه من هنوز جایی میدا نکردم که بخوام با بقیه به اشتراکش بزارم:) ولی خود نوشتن کافی بود واسه ی سبک شدن، به خصوص وقتایی که به شدت ناراحتم..!

    • پوچی سروکله‌اش از جاهای متفاوت شروع می‌شود. من پوچی‌ام را درتنهابودن کشف کردم. از اینکه تمام زندگی‌ام صرف چیزهایی شده بودند که جامعه خواسته بود اما من در انتخاب مستقیم آنها نقشی نداشتم. نعمت نوشتن به علاوه دوستی‌های خوب به من اثبات کرد که «اراده آزاد» وجود دارد. فقط کافی است که برای ایجاد این مفهوم در زندگی‌ام به اندازه کافی شجاع و جسورباشم. برای خواند بیشتر در این موضوع کتاب «جان های بیمار، ذهن های سرحال» را پیشنهاد می‌کنم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی