گرگهای درون ما
روتخر برگمان در کتاب «آدمی، یک تاریخ نویدبخش» مینویسد:
مرد پیری به نوه خود میگوید: «درونم غوغایی است و نبردی هولناک است میان دو گرگ. یکی شرور است. عصبانی، طمعکار، حسود، خودبین و بزدل. دیگری نیک است. صلحجو، مهرورز، فروتن، دستودلباز، شریف و طرف اعتماد. این دو گرگ درون تو نیز در نبردند. و درون هر فرد دیگر.»
پسرک بعد از لحظهای میپرسد: «کدام گرگ پیروز میشود؟»
پیرمرد لبخند میزند: «همانی که به او غذا بدهی.»
انسان به مثابه باغوحش
تا نوجوانی هنوز در هالهای از ابهام برای تصمیم گیری به سر میبریم تا اینکه شناخت خویشتن برایمان برجسته میشود. در مسیر شناخت متوجه تولههایی میشویم که از بچگی کم کم برای رشد آنها زمان گذاشتهایم. گلهای از تمام حیوانات که اگر به توسعه آنها ادامه بدهیم، باغ وحشی کامل را تشکیل خواهند داد. هریک از رفتارهای ما مشابه یکی از حیوانهای آن باغوحش هستند. نیرنگ ما از روباه و دروغگوییمان به مار رفته است. گاهی هم چون آهو، مهربان و چون گاو، وجودمان شیرده و پرنعمت برای دیگران است. اما زمان هایی نیز سَر میرسند که چون گرگ به تکهوپاره کردن دیگران مشغول میشویم. این خود ما هستیم که گونهها را برای باغوحشِ رفتارهایمان انتخاب میکنیم پس فراموش نکنیم که اهلی کردن هر کدامشان هم با خود ماست.
روسو در مقابل هابز
زمانی که روسو به دنیا آمد از مرگ هابز ۳۳ سال میگذشت. این دو هرگز با هم ملاقات نکردند اما هنوز هم در صحنه مباحثات فلسفی، این دو در مقابل هم قرار میگیرند.در حالیکه هابز از ما میخواهد که به شرارت سرشت بشر باور داشته باشیم، روسو اعلام میکند که ما انسانها از ته قلب همگی نیک هستیم. هابز جامعه مدنی را تنها نجاتدهنده انسان از غرایز پَست خودش میداند. اما روسو باور داشت که «تمدن» نه تنها نجاتدهنده ما نیست، بلکه همان چیزی است که ما را به نابودی میکشاند.
…
در حال تکمیل…