در آن حوالی
دوستانی را یافتم.
گرم همچون خون
سرد همچون باد
با تضادی خامُش
مهرشان چادری بر من شد.
برچسب: شعر
پریدم، پریدی، چه ساده همه چیز پَر میشود
هنوز یک لنگه پا در هوا ماندهام
منتظر تو، منظره یک پنجره
خالیام، پرشده از تو
در لبهی طاقچهی عادت، عکسی رنگی
که همچون جامِ خالی هر روز به لبش میگیرم.
به
بغلبهبغل
لبالب
شانهبهشانه
گوشاگوش
پهلوبهپهلو
قدم به قدم
آسمان به آسمان
نهادیه میشود عادتِ همراهی با تو.
ریشهدار میشوی.
پیالهبهپیاله
ممنون از الهام
که هر از گاهی مرا میخواند.
بر کودک درونم دست نوازشی میکشد.
و مرا میبوید.
برایم کوتلتی
بعضی از چالشها واقعا ادامهدادنشون سخت میشه چون حوصله و تمرکز زیادی میطلبن. شاید نسخهی انگلیسی این مطلب را در…