پیشنهاد: این نوشته را همزمان با گوشدادن به این آلبوم بخوانید: Chopin: Complete Nocturnes
تمیز و خطنخورده خواستم دوباره برای تو بنویسم.
اما تو که به میان میآیی در مقابل اسمت کوچک میشوم.
کوچک نه در مقیاس و اندازه،
بلکه در مقابل رَنگت.
…
چو پرستو که به پرواز در میآیی توانِ دنبال کردنت را ندارم.
نگاههایت آنقدر عمیقاند که چاههای ذهنم را خونی میکنند.
زخم و زیلی چون یوسفِ در چاه به بالا می نگرم.
به امید اینکه دوباره من را به یاد آوری و خودت را به بالای چاه برسانی.
و سلامهایت خوشبویند، هر چند کم اما دلنواز.
به یادِ خونیام حرارت می بخشند.
لبخندهایت با عطر ملایمشان، تمام فضا و لحظه را در بر گرفتهاند.
گاهی که با نگاهت در لحظه به آب تنی میپردازی.
دوست دارم ای کاش جای تو بودم.
و میتوانستم همه چیز را از نگاه تو ببینم.
از نگاهها گفتم، با نگاهها خواندیم.
و نگاه ها سَنَدِ مِهری شدند بر خونیبودن هر آنچه در اطرافمان جاری است.
و چون دوستی، مفهوم دوستی برایم سوالپذیر شد.
سه فصل است که از دوستی میخوانم و مینویسم.
اما هنوز پایانی ندارد.
و دوستیتوست که هنوز برایم نوشتنی است.
…
هر چند کم، اما گاهی که سر میتابانی.
روشنی به لحظههایم روی برگردان میشود.
خواندن را دوباره به یاد میآورم.
چه از دوستی باشد و چه از نادوستی.
و چون اولین معادل اسمت در ذهنم، دوستی شد.
هر بار که جستجوگر دوستی در ذهنم میشوم.
تو در سطر اول مینشینی.
چون مریم خوشبو و چون لاله رنگینی
گل شناسیام با وجود تو کم آورده است.
از تعداد چاههایی که برایم حفر کردهای، امروز قناتی پدید آمده است.
با اجازه صاحب اثر، با نام تو خطابش میکنم.
همچنان قلمم، خونی است.
سرخی توست که در لحظهها جاری است.
دوستی با تو چه رنگارنگ است.
چه خوشرنگ بر لحظه ها مینویسی.
…
قضاوت نکردن برایم سخت شده است.
با اینکه رنگی مینویسی،
من سیاه و سفید میبینم.
خواستم قدم به قدم با تو بیایم.
اما تو دونده خوبی هستی.
و من همچنان ناتوان از پشت،
با تمام خط فاصلههایی که با یکدیگر داریم،
پرسشگر احوالت هستم.
لحظهها در مقابلت تاب و توان ندارند.
گاه احساس میکنم من را از دور نِگرا هستی.