aj McsNra2VRQQ unsplash 970x400 - ای خالق هر قصه‌ی من

ای خالق هر قصه‌ی من

توجه: این نوشته مختص به افرادی است که در دهه سوم زندگی خود به سر می‌برند. سایر دوستان وقتشان را برای این نوشته تلف نکنند.
توجه (۲): نثر این نوشته در بعضی قسمت‌ها شکسته است. کمتر غر بزنید.

معمولا وقتی به خودم بیش از حد فشار میارم در حوالیِ ساعات سوم یا چهارم یک تلاشِ مستمر مُخم کمی تاب برمی‌دارد. در تلاش برای تکمیل مطلب مرتبط با MSE بودم. این اصطلاح مخفف این عبارت است: «ارزیابی وضعیت روانی» در ساعت سوم به سر می‌بردم. (یعنی سه ساعت تلاش مستمر.) تا اینکه به یاد پیشنهادی که پگاه در مصاحبه‌اش داده بود افتادم: «هر موقع پریشان یا آشفته می‌شوم، می‌رقصم. خیلی جواب می‌دهد.» اولین جمله‌ای که پس از تداعی این جمله در سرم تکرار شد این بود: «ای خالق هر هستی من» 

از جستجو چنین برآمد که این قطعه متعلق به حضرت معین است. کلیک پخش را زدم و رفتم وسط اتاق. یه قر این ور، یه قر اون ور. تا اینکه تا به این جمله رسیدم: «با هر نفسم داد میزنم جای تو خالی» و سپس این جمله: «منم عاشق ناز تو کشیدن» از حرکت بازماندم. چه حس تنهایی‌ای داشت این آهنگ. و سوز صدای معین هم بدترش کرده بود. سعی کردم دستام را دو سه موج کوچیک بدم اما بی‌فایده بود.

دنیای خیالم مثل یک تروما‌زده‌ای که تشخیص ptsd براش دادن، جلوی چشمام فلش‌بک می‌زد. کاری که موسیقی و به خصوص صدای معین با من می‌کنه، هیتلر با انگلستان نکرد‌. ویران شدم. احساس سی‌سالگی به من هجوم آورده بود. نمی‌دونم چنین چیزی کشف شده یا نه اما حالتش شبیه یک سندرم می‌مونه: «سندرم سی‌سالگی»

اول، همه چیز از ترس شروع میشه، و سپس کارش به اضطراب می‌کشه. ترس از چی و از کی؟ دقیقا هدف خاصی وجود نداره اما این حس موضعیت ویژه‌ای داره: «دنیا داره تموم میشه.» یا به نحوی بهتر  بگم: «فرصت‌ات در این دنیا رو به پایانه.» 

امان از پیشنهاد پگاه و امان از صدای معین. 

کی هست که واقعا از نعمت دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن بدش بیاد. فکر نکنم کسی هم باشه، مگر اینکه سالم نباشه از نظر روانی! اما این رو هم باید در نظر داشت که یا باید رنج‌نکشیدن را انتخاب کرد و یا دوست داشتن رو. چون وقتی دنیات به کسی پیوند می‌خوره به این راحتی‌ها نمی‌تونی با تنهایی‌هات در زمان فاصله کنار بیای.

تصورش این شکلی میشه:

شما دلتون تنگ شده و این دل‌تنگی داره فشار میاره روی تموم سینه‌تون. مثل فشار آب در عمق بیش از سه متر میمونه. امتحانش کنید تا بفهمید چی میگم. و این جملات دقیقا داره حالتون را توصیف میکنه: «منم عاشق ناز تو کشیدن، به خاطر تو از همه بریدن، تنها تو رو دیدن

بدونِ فردِ مقابل، هم قصه‌هاتون ناقصند و هم انگار بخشی از شما نیست. هیچی مثل بغل کردن کسی که دوستش دارین نمیشه. من که تا به حال مِثلِش را تجربه نکردم. همین الان هم حتی از تصورش آب دهانم راه میفته. یه اعتراف: آخه من خیلی بغلی‌ام. در حد پاندا به تعبیری. و همین نوازش و بغل‌دادن است که در این جمله خودش را نشون میده: «اگه نوازش تو نباشه گل گلخونه خاره

و کلام، این زنجیره اتصال و انفکاک، وقتی که با همدلی و احساسات همراه نباشه چقدر می‌تونه زخم‌زننده باشه. مثل اینکه تو از دردات بگی اما طرف مقابل هیچ عکس‌العملی از خودش نشون نده. نمیشه وارد دنیای کسی شده باشی اما دردهای اون بهت زخم نزنه. اینکه از حال بدش حالت بد نشه.  پس مهم تر از همه «نموندن این حجم از ناگفته‌ها» بین دو نفره. ناگفته‌ها ارتباطات را تغییر میدن و بهشون آسیب می‌زنند.

بپرین بالا، بریم آهنگ رو یه بار دیگه با هم گوش بدیم: خالق 

14 دیدگاه روشن ای خالق هر قصه‌ی من

  • شاید تعریف کوتاه زندگی همین باشه: «چیزی به غیر از آنچه منتظرش هستی.»
    و همین هم باشه که قشنگش کرده: پیش‌بینی‌ناپذیری.

  • و باید با آرامش بپذیریم که بعضی از چیزها با ترتیبی
    متفاوت تر از آنچه در ذهن ماست اتفاق می افتند…

  • چه نقل قولی. ممنون از این کامنت.

  • پیشی ناناعت

    وقتی اینو:آدم در بیست سالگی انتخاب نمی‌کند، چون در بیست سالگی فکرها تازه اند و قهار.
    در بیست سالگی آدم حقایقی می‌بیند و متوجه نیست که آنچه دیده است حقیقت نیست، فقط زیبایی است.
    از کتاب خداخافظ گری کوپر خوندم،یاد نوشته شما افتادم

  • امیدوارم باز هم این حس‌ها بگیرم. تا چنین نوشته‌هایی ازش دربیاد.

  • ممنون از نقل قول. خیلی چسبید.

  • اوهوم. برای من که خیلی صدق میکنه.

  • نمی‌دونم چرا ولی احساس می‌کنم پاندا یک نوشته جدا می‌طلبد.

  • شاید خلاصه‌ترین تعبیر این باشد: «دهه سوم = پریشانی و بلاتکلیفی»

  • Lily of the valley

    توجه اول رو که خوندم به طرز ناجوانمردانه ای یهو فهمیدم الان منم دیگه در دهه ی سوم به سر می‌برم و سندروم ۳۰سالگی از رگ گردن نزدیک‌تر است 😂 این شد که این نوشته رو در اوج بیگانگی یهو زندگی کردم! 🥲
    ایده گرفتن از شعر و استفاده خلاقانشون خیلی جالب انگیزه و تشبیه ها هم مثل همیشه عالی و به یاد ماندنی هستن جناب پاندا/موس😁
    اون قسمتی که « آهنگ های معین کاری با من میکنن که هیتلر با انگلستان نکرد» خیلی بامزه بود 🤣

  • گاهی برخی جمله‌ها و نوشته‌ها بهتر می توانند برخی مسائل را شفاف‌تر کنند. مانند این نوشته از مارسل پروست
    «اگر آدمی فقط اندام‌هایی چون دست و پا داشت زندگی راحت می‌بود. بدبختانه در سینه عضوی داریم که دل می‌نامیم، که در معرض بیماری‌هایی است که بر اثرشان به هر آن‌چه به زندگی کسِ خاصی ربطی بیابد بی‌نهایت حساس می‌شود.»

  • کاملا با این جمله موافقم:
    «هیچی مثل بغل کردن کسی که دوستش دارین نمیشه. »

  • یک پیشنهاد:
    چرا عکس این نوشتار را به پاندا تغییر نمی دهی!؟

  • ۱. چقدر آهنگه باحال بود. دوستش داشتم. ریتمش هم cool بود.
    2. باید اعتراف کنم که نویسنده‌ای. چون نویسنده است که می‌تونه حرف‌های بدیهی را هنرمندانه وصف کنه.
    3. آخ آخ از فشار آب و دلتنگی!!
    4. دهه ی سوم زندگی را مترادف با تردید می دانم. با اینکه روز به روز سی سالگی به من نزدیک می شود. هنوز به آن باور ندارم. وقت بسیار بسیار کمی مانده است. هنوز مسیرم مشخص نشده است. به نظر هیچ خروجی ندارم. شغل هم که…
    5. این تیکه را هم دوست داشتم:
    «باید نظر داشت که یا باید رنج‌نکشیدن را انتخاب کرد و یا دوست داشتن رو. چون وقتی دنیات به کسی پیوند می‌خوره به این راحتی‌ها نمی‌تونی با تنهایی‌هات در زمان فاصله کنار بیای.»

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

  1. واقعا که بعضی مواقع آدمی هم از بیرون و هم از درون یخ می‌زند. ممنون از کامنت‌ها. خیلی انرژی داد.😅🙏