بی‌منطق

بی‌آنکه چیزی بپرسم، به یکباره، قیافه‌اش قلقلکی به خودش داد و رو به من کرد:

«شاید اگر چیزی به عنوان منطق وجود داشت و من بخشی از اون منطق بودم، هیچ وقت از خودم نمی‌پرسیدم: چرا و چگونه؟ اما از اونجا که نشد و نخواست که بشه، تقصیر را گردن هیشکی نمی‌اندازم. اسمش را هرچی می‌خوای بذار. بعضی بهش میگن متافیزیک و بعضی بهش بگن ماوراءالطبیعه. آخه به این عزیزان بگو چه فرقی داره؟ مگه از هستی ساقط شدی که همش فکر بعدشی. هنوز که نمردی که این همه حرص بعدش را میزنی. اگر بحث آش نذری و آش پشت پا بود، باز هم میشد یه تره‌ای برای این موضوع خورد کرد اما، حیف‌نون، خودت داری زحمت را کم می‌کنی، پس دیگه دردت چیه؟!»

لیوان را برداشت و یک قلپ طولانی آب را یکسره سر کشید. سپس ادامه داد:

«باس از همچین آدمایی چیزی نشنید و تو دست و پاشون هم نپلکید، وگرنه روغنت ته میگیره و دوغت هم ترش میشه. مخلص کلوم اینکه گاوت میزاد یا یه کاری میکنن که بزاد. اگه این حرف تو کتت نمیره، هیچ وقت برای تجربه‌گرا شدن دیر نی که. نونی به ماستی ممیمالی و از بی‌قوتی درمیای. بلخره که باید از یه جا شروع کنی. بسمل بوگو و بقیه‌اش را بسپر به اوس‌کریم. یا ناشی از آب درمیای یا کاردیده. اما کلات را باس قبلش قاضی کنی که آیا می‌خوای مرد شی؟ اصلا شیرفهمی مردانگی فی‌البحث کدوم ننه‌قمری می‌چرخه یا نه؟ نگران شیتلتم نباش. کارت که تمیز باشه، جیبت هم ممیزی نمیخوره. این حرفه منه. حرفم برام سنده. دنبال کاغذبازی نباش که اهلش نیستم. اگر مرام داری حرفم را بپذیر و زحمتو کم کن. عزت زیاد.»

اینقدر همه چیز را خوشگل به هم بافت که نگفتم: «چرا و چگونه؟» همان طور که خودش خواست، بی‌شیله‌پیله، زحمت را کم کردم. اما کدام زحمت؟ مگر از اول قرار بود، من رحمتش باشم؟ البته که اگر خودم را دست بالا نمی‌گرفتم، شاید یه چیزی می‌شدم. اما …

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی