تو میخندی
و چون میدانی من خندههایت را دوست دارم.
باز به خندهات ادامه میدهی.
ای کاش میشد خندهات را میخ کنم.
تا دوباره بعد از این ساعت
هر دقیقه،
مجبور به بازسازی مجددش در ذهنم نباشم.
…
سیاهی چشمهایت
به چشم غزال میمانند.
معصومیتی که در آنها جاری است را
فقط در وسط یک دریا آب میتوان جستجو کرد.
آب وقتی بینهایت میشود
پاکیاش حتمی است
همانند تو
…
سبزی نگاهت
بنفش رفتارت
قرمز انگشتانت
صورتی لبهایت
سفیدی صورتت
زردی نیمرخ زیبایت
آبی موجدار موهایت
رنگینکمان هر شب و روز من شدهاند.
هر زمان که به آنها فکر کنم.
حال مرا رنگین میکنند.
…
گفتی: «قلب تو جای هرکسی نیست.
محدودیتی دارد.
این را میدانی.»
نه. نمیدانستم.
اما قرمز نگاهت
خطی شد بر تمام صورتم
تا مُهرومومشده
خط قرمز بکشم
به دور این قلب آشفته
و این نگاه خسته
که اهل ورجه و وورجهاند.
باورکن تقصیر خودشان نیست.
حوصلهشان که سر میرود.
تنها سرگرمیشان کلمات است.
و هر آدم، منشأ زندهای از کلمات
برای همین است که با دیگران همگفتار میشوند.
همکلام میشوند تا
با کلمات تنها نمانند.
وقتی با کلمات تنها میشوی.
تیزند و تاریک.
اما وقتی تو هستی.
در مقابلت نرم میشوند.
به خط شده و همآوا با تو میخوانند.
فقط برای تو
برای تو که دوستش دارند.
5 دیدگاه روشن ای کاش میشد خندهات را میخ کنم
چینقَذه گَشَنگ😍
فقط وسطاش نزدیکبه تهش، انگار واسه ی یه ناراحتی ایجاد شده توجیه تراشیده شد،!توجیه تراشی کار خوبی نیست اقای حسنی😉
ایکاش توجیه بود! اما بعضی واقعیتها تلخ هستند.
پیشنهاد:
امکانش هست که بعضی از شعرهایتان را با صدای خودتان بخوانید؟
پیشنهاد خوبیه. امتحانش خواهم کرد.😌
تیکه دوست داشتنی:
کل شعر 🙂