سادهسازی
آدمها را که از جسمِ خاکیشان جدا میکنی، و فیلتر ضدخاک روی آنها نصب میکنی، طعم و مزه خود را از دست میدهند. مثل تعدادی بتِ بیاحساس خواهند شد که آنها را در قلبت به ترتیب حروف الفبا چیدهای. بتخانهای از آدمها که مثل مسئلهی فیزیک آنها را سادهسازی کردهای که راحتتر حل شوند. اما غافلی، از اینکه آدمها مسئله نیستند که جوابشان در چند خط یا صفحه جا شود. هر یکی، کتابی هستند که ورقزدنشان، گاه ماهها و گاه سالها به طول میانجامد.
تمرین ورقخوردگی
شیفته تمرین ورقخوردگی بودهام و هنوز هستم. نمیدانم آیا دیدن خود از زوایای گوناگون را تجربه کردهاید؟ (از بیرون خودتان نه به صورت دروننگری) هر چند از گاهی با دوستی همراه میشوم و همراه با او در مسیری از جملهها با یکدیگر، گام به گام قدم برمیداریم. هر چند جملات در وصف هستی یک فرد، خیلی کوتاه هستند؛ اما وقتی آنها را با حوصله مثل پازل، کنار هم میچینی، بعد از کمی سماجتورزی به پارههایی از یک تصویر میرسی.
میخکوب خوبی نبودم و نیستم اما از آنجا که به اعتبار کارهای دونفری ایمان دارم. چکش را به دیگری میسپارم، و من میخبهدست رو به دیوار می ایستم. میدانم چند بار اول که به ضربههای دیگری اعتماد میکنی، قلبت کمی جوشوخروش را تجربه خواهد کرد. اما اگر چکش را به ماهرش سپرده باشی، چنان میخ و تو را به دیوار وصله میکند که یادت برود تو جزئی از رابطه بین دیوار و میخ نیستی.
لحظاتی پیش خواهد آمد که دیگر میخی در زندگیهایمان نمییابیم که آن را بر دیوار بکوبیم. در اینجا پیشنهاد میدهم که سفرهآرایی را به عنوان نمونه دیگری از یک فعالیت دو نفره امتحان کنید.
مواد اولیه:
تو و دیگری، سفره(کلام)، نوازش کلامی و یا غیرکلامی، جادوگری، آتش، تخم مرغ و آرد (وسایل موردنیاز پختن کیک)، گُل(وجود خودتان یا گل واقعی، در صورت امکان قرمز)، زمان کافی برای اتصال عاطفی، کلام شیوا و…
خب برای شروع باید عرض کنم که برای ایجاد یک رابطه عاطفی عمیق باید با فرد مقابل در اولین قدم، همسفره شوید. مهمتر اینکه این همسفرگی باید رنگی و پویا باشد. در این مراحل به مقدار زیادی نیازمند هَمدلی و جادوی کلام شما هستیم. به نحوی که فرد باید از گرمای آتش درونی شما برای همراهی با او آگاه شود. (یک حس محبت خالصانه) در مرحله تبدیل افکار به کلام، سنجیده عمل کنید که مهم ترین نقطه در پرتاب تیرخود به سیبل میباشد. راستی گل یادتان نرود. (گل روی خودتان که با قرمزی سلام میکند و کلامش نوازشگر روح و جان طرف مقابل شده است.)
دو گام برای یک شروع خوب
تصورکنید در عصر یک روز پاییزی، هنگامی که آفتاب بر پس گردنتان، دستدرازی میکند و نوای نسیم عصرگاهی شما را برمیانگیزاند. در حالی که گونههایتان از نوازش نور گرم رنگنگاری شدهاند و چشمهایتان نیز جانی دوباره یافتهاند، شما با تصادف با فردی آشنا میشوید و با طراوت قصد سلامگفتن به او برای اولین بار را دارید. چگونه برخورد خواهید کرد؟
حتی فکرش هم زیباست. نه؟ از شما میخواهم که تصور چنین آفتاب و آبوهوایی را با سلامگفتنتان برای فرد مقابل برقرار کنید. چگونه؟ کافی است خودتان باشید و مراحل زیر را با دقت مدنظر قرار بدهید:
گام اول) نیاز به جنگولکبازی نیست. موقر، آرام و بیسروصدای اضافی عمل کنید.
گام دوم) برای ضبط یاد خود به طور هر چه پر رنگتر در ذهن فرد مقابل برای شما دو پیشنهاد دارم:
۱
استفاده از مثال های عینی و ذهنی گوناگون در جایجای کلامتان، به نحوی که بتواند حواس گوناگون طرف مقابل را درگیر کند. (اگر بتوانی با جملات، چندین حواسش را به طرز کار آمدی، جان ببخشی و روشن نگه داری، به اطمینان، کلامت را به طرز دیگری در یادش ضبط خواهی کرد.)
مثلا از عطر و طعم خاطرات و شنیدههای خود برای او بگویید. کلامتان را آهنگوار میزان دهید و حس بیناییاش را با آمیزشی از حرکات ریز در صورت و دستان خود، قلقلک دهید.
۲
برقراری ارتباط چشمی و استفاده از زبان بدن. (حرکت دستها، حالت صورت، لبخند بر لب، اشاره به طرف مقابل و همراه کردن او در کلام رانی با خود)
خیلی مهم است که فرد مقابل را در کلام با خود همراه کنید چون در غیر این صورت، گفتگویتان به خاموشی خواهید گرایید. کم کم سردی از در و پنجره های سکوت او وارد میشود و هردویتان را سرمازده خواهد کرد. (با سوال پرسیدن پس از هر چند دقیقه، سعی کنید ذهنش را به موضوع جذب کنید و او را متمرکز بر روی خود نگه دارید. چون در غیر این صورت روی به موبایلش خواهد آورد.)