راه حفظ ایدههای خوب همراهی با گروهی از دوستان خوب است
بعد از یکسال نوشتن مستمر در وبسایت دیگر میدانم که پس از نوشتن یک متن باید اجازه بدهی کلمات و جملات حداقل چند روزی در ذهنت خیس بخورند. سپس نوبت مرحله بازنویسی است. چون کلمات و جملهها در بار دوم هر یک با طعم متفاوتی به دهانت مزه میکنند، در بازنویسی شاید جایگزینی برایشان بیابی و یا جملهای را به کلی تغییر دهی.
اما مراحل بالا برای ایدهها صدق نمیکند. هر آنچه را که بر صفحه ذهنم آمد اگر نوشتم میماند اما اگر ننوشتم و یا انتشار آن به تعویق افتاد، به گنجینه خاطرات خواهد پیوست. ذهن پویا گرسنه اطلاعات است. چنان کلمات را میبلعد و در جایی آن پشتپشتها جا میدهد که انگار نه انگار لحظاتی پیش بر سطح هوشیاری ما روانه بودند و خاطر ما را مشغول میداشتند.
تجربیات حاصل از دوستیهای چهار ترم گذشته یک درس مهم به من داد: «راه حفظ ایدههای خوب همراهی با گروهی از دوستان خوب است.» پذیرش این ماجرا سخت است چون من عادت به فردگرایی داشتم. اما شکستهای مدام در اهدافی که برای خود چیده بودم من را بر این داشت تا در فعالیتهایی از دوستانم کمک بگیرم و همراهی گرم آنها را پذیرا باشم.
ایدهای که یکسالی میشد در ذهن من تاب میخورد، تشکیل گروهی از همدانشکدهایها و دوستان همکلاسی برای با همخوانی و سپس گفتوگو در باب خواندههایمان بود. این دفعه که دوباره این ایده در حال ورجهوورجه در فضای ذهنم بود دودستی آن را چسبیدم و مشغول به آمادهکردن فراخوان این همخوانی و همکلامی شدم. به دلیل علاقه من به رنگ بنفش و شعر «ارغوان» هوشنگ ابتهاج تصمیم گرفتم اسم این سری نشستها و گروه افراد حاصل از آن را ارغوان بگذارم. البته که داستان رنگ بنفش سر درازی در گذشته من دارد و گفتن از آن در این مقال نمیگنجد.
قائدهها
از کلی شرکی(Clay Shirky) خوانده بودم: «اگر قواعدِ حرف زدن انسانها با یکدیگر را تغییر دهید، جامعه تغییر خواهد کرد.» پس ذهنم را جستوجو کردم تا آنچه از قائدهها در ذهن دارم را روی برگه روانه کنم. نوشتم:
«به نظر میرسد قائدهها به تفهیمسازی آنچه که شاید فهمش طولانیتر از توان ما باشد نقش دارند. قائدهها آسودگی خاطر به همراه خود میآورند و وعده وعیدهای نظم را با سرعت بیشتری انجامشدنی میکنند. قائدهها به اخلاقیات حرمت میدهند و نه گفتن به آنها را برایمان سنگین میکنند. قائدهها زبان ارتباط ما با محیط هستند. زبان گسترش معانی برای تسهیلِ برقراری ارتباط با دنیای بیجان. قائدهها اما گاهی برچسبزن و قالبساز نیز میشوند. همه افراد را در یک قالب میگذارند و بر پیشانی همگان یک برچسب یک رنگ میکوبانند. قائدهها میتوانند موجب ایجاد محدودیت و خاموش کننده خلاقیت افراد خلاق باشند. قائدهها گاهی شما را به استرس انداخته و موجب برانگیختگی خاطرتان میشوند.»
چربیدن نقاط مثبت در باب «قائدهها» من را بر این داشت تا به دنبال قواعدی برای این باشگاه نوپدید باشم. باید قوانین شفافی مییافتم. از خواندههای قبلیام در متمم کمک گرفتم «گروه کتابخوانی» و رونوشت اولیهای از یک سری اصول اولیه آماده کردم:
۱- سقف تعداد اعضای اصلی ۶ و حداکثر ۸ نفر میباشد. اعضای اصلی هر جلسه حداقل یک بار فرصت صحبت کردن و ارائه نظرات خود را خواهند داشت.
۲- پیشنهادات کتاب از سوی سرپرست گروه -خودم- داده میشود و در بین اعضای گروه برای انتخاب هر پروژه بعدی نظرخواهی میشود. (هدف بیشتر کتابهای مرتبط با حوزه روانکاوی و فلسفه مفاهیم مرتبط با آن میباشد.)
۳- مدت زمان هر جلسه ۲ ساعت میباشد.
۴- در صورت عدم مطالعه کتاب یا مبحث انتخاب شده توسط اعضا، از فرد خواسته میشود که در جلسه حضور نیابد و حتی اگر حضور یافت، اجازه نخواهد داشت در گفتگو شرکت کند.
۵- هدف از برقراری این جلسات رشد تفکری نقاد و گفتگوپذیر به منظور نقد کتابها و مسائل روز میباشد.
۶- تا جای ممکن جلسهای تعطیل نخواهد شد. (در صورت تعطیلی، جلسهای آنلاین به عنوان جایگزین اعلام خواهد شد.)
۷- تلاش بر این است که تعادل گروه توسط یک نفر به هم نخورد و آن فرد به فرد غالب تبدیل نشود.
۸- فرآیند آوردن مهمان: اگر شخصی از اعضا قصد آوردن دوست خود بر سر جلسات را دارد، اول اینکه این دو دوست باید با فاصله از یکدیگر بنشینند. دوم اینکه فرد مهمان اجازهی گفتگو ندارد مگر اینکه در زمینه خاصی تجربه و حرفی برای گفتن داشته باشد. (منظور فردی متخصص در زمینه خاص است.)
۹- اظهارنظرهای کوتاه و یکخطی ممنوع است. به منظور تمرین ارائه نظرات خود با استدلال و شرح جزئیات کافی از اعضا خواسته میشود تا از اظهارنظرهای کوتاه ممانعت ورزند.
۱۰- در جلسات پذیرایی نخواهیم داشت و همچنین افراد به استثنا موارد ضروری، حق خروج از جلسه را نخواهند داشت.
۱۱- تعدادی از جلسات پشتسرهم نباید به یک سبک برگزار شوند. جلساتی خاص برای ایدهیابی، گفتگو حول مفهومی خاص، روخوانی و ….. تدوین شود که افراد شوق خود برای حضور در جلسات را حفظ کنند.
به برخورد دو جهان میماند
مدتی است که این جمله که یادم نمیآید آن را از کجا و چگونه خواندهام در ذهنم نقش بسته است: «گفتوگو دو انسان با یکدیگر به برخورد دو جهان میماند و آنچه در اثر این پیوند خلق میشود همواره تازه و خواندنی است. پوستر را که هوا کردم تنها امیدم این بود و هست که پیوند حاصل از این جمع نکو باشد.
این هم از پوستر فراخوان:
2 دیدگاه روشن فراخوان باشگاه ارغوان
چه ایده نابی
یادآور فروید و جلسات هفتگی چهارشنبهشان شد.
کاش میشد من هم در این جلسات حضور پیدا کنم.
حیف که کلا کنکل شد. انشاالله در آینده با حضور شما و دوستان.