در نوشتههای قبلی مرتبط با تروما، به مقایسه مسیر اطلاعات در مغز یک فرد عادی و یک فرد ترومازده پرداختیم. این مقایسه را از جنبههای دیگری در این نوشته نیز ادامه میدهیم.
مطالعهی موردی (۴)
در صبحی دلپذیر زوجی برای شرکت در جلسهی کاریشان از خانه خارج شدند. وسط راه به به دیواری از مه غلیظ برخوردند که در کسری از ثانیه دیدشان را به صفر رساند. راننده فورا ترمز کرد و به پهلو در بزرگراه متوقف شد. نزدیک بود با کامیون بزرگی برخورد کنند. برخوردهای متوالی خودروها به یکدیگر موجب شکلگیری زنجیرهای از تصادفات خودرویی شد. شوهر کاملا بی سرو و صدا مانده بود و مبهم، اما زن در حال تقلا برای رهایی یافتن از صندلیاش بود. هر دو بیاینکه صدمهای فیزیکی ببینند آن شب احساس میکردند که اگر امشب را تسلیم خواب شوند خواهند مرد. نمیتوانستند جلوی تصاویری که را که در ذهنشان تکرار میشد بگیرند. آنها برای فراخواباندن ترسشان تا مدتها مقدار زیادی الکل مینوشیدند.
گسستگی و تجسم مجدد
گسستگی بارزترین ویژگی تروماست. رویداد تکاندهنده جدا و چندپاره میشود، به نحوی که هیجانات، صداها، تصاویر، افکار و ادراکات فیزیکی مرتبط با تروما حیات مستقلی پیدا میکنند. این بخشهای ادراکی حافظه در زمان حال مداخله میکنند و عملا آنجا تجسم دوبارهای مییابند. تا زمان رفع تروما، هورمونهای استرس ترشحشده برای دفاع از بدن، به گردش ادامه میدهند و حرکات دفاعی و پاسخهای هیجانی همچنان تکرار میشوند.
فلشبک و تجسم مجدد از جهاتی بدتر از خود تروما هستند. رویداد ترومایی یک جا تمام میشود اما در مبتلایان PTSD، فلشبک ممکن است در هر زمانی چه در خواب و چه در بیداری، رخ دهد. غیرقابلپیشبینیپذیری مدت و شدت فلشبکها موجب میشود این افراد در جنگی دائمی با خطرهای ناپیدا خسته و بیرمق شوند.
با تکرارشدن مولفههای تروما بارها و بارها، هورمونهای استرسی که همزمان ترشح میشوند، چنین خاطراتی را عمیقتر از قبل در ذهن حک میکنند. از جذابیت رویدادهای پیرامونی روزبهروز کمتر میشود. و ناتوانی فرد در فهم عمیق رویدادهای پیرامونی و تمرکز بر کارهای پیشرو هم دشوارتر میشود.
معمولا پیوند آگاهانهای بین رویدادهای گذشته و آنچه اکنون برای فرد در حال وقوع است وجود ندارد. مشکل فرد در پذیرش رویدادهای وحشتناکی نیست که در گذشته اتفاق افتاده، بلکه یادگیری نحوهی تسلط بر ادارکات و هیجانات درونی فرد است که اهمیت دارد. حس کردن، نامبردن و شناسایی وقایع درونی نخستین گام در درمان است.
خرابی زمانسنج
با غیرفعالسازی قشر پیشپیشانی خلفی جانبی (DLPFC: dorsolateral prefrontal cortex) در نیمکره چپ و راست، فرد درک زمانیاش را از دست میدهد و در لحظه اکنون به دام میافتد بدون اینکه درکی از گذشته، حال و آینده داشته باشد.
دو سیستم مغزی در پردازش ذهنی تروما مطرحاند:
۱- درگیر با شدت هیجانی: آمیگدال (دستگاه اعلام حریق) + قشر پیشپیشانی میانی (mPFC) (برج دیدهبانی)
۲- درگیر با بافت هیجانی: قشر پیشپیشانی خلفی جانبی (DLPFC) + هیپوکامپ
قشر DLPFC در بخش کناری مغز جلویی واقع شده در صورتی که mPFC در مرکز قرار دارد. ساختارهای میانی مغز به تجربیات درونی ما و ساختارهای جانبی عمدتا به روابط ما با محیط پیرامونمان اختصاص دارند.
قشر DLPFC نحوهی ارتباط تجربهی کنونی ما را با گذشته و چگونگی احتمال اثرگذاری آن بر آینده را به ما میگوید، میتوانیم اسمش را «زمانسنج مغز» بگذاریم. آگاهی از اینکه اتفاقات جاری پایانپذیرند و دیر یا زود خاتمه مییابند خیلی از تجربیات را برایمان تحملپذیر میکند. عکس این قضیه نیز درست است: اگر موقعیتهایی پایانناپذیر به نظر برسند، تحملناپذیر میشوند.
بیشتر ما از تجربیات غمانگیز شخصیمان آموختهایم که سوگ شدید معمولا با این حس همراه میشود که این حالت مصبیتبار همیشه ادامه خواهد داشت و هرگز نخواهیم توانست با فقدانمان کنار بیاییم. تروما حد نهایی تجربه این است که «همیشه ادامه خواهد داشت.»
خاموشی تالاموس
تالاموس مانند «آشپز» عمل میکند: نوعی ایستگاه رلهی مخابراتی است که ادراکات به دست آمده از گوش، چشم و پوست را جمعآوری میکند و به سوپی اضافه میکند که حافظهی سرگذشتی ماست.
از کار افتادن تالاموس باعث میشود تروما عمدتا نه به شکل قصهای با آغاز، میانه و پایان، بلکه به مثابهی ردهای حسی جداگانه به خاطر آورده شود: تصاویر، صداها و ادراکات فیزیکیای که با هیجانات شدید، معمولا وحشت و درماندگی، همراهاند.
در حالت عادی تالاموس شبیه یک صافی یا دروازهبان هم عمل میکند. همین امر آن را یکی از مؤلفههای محوری توجه، تمرکز و یادگیریهای جدید بدل میکند که همگی تحت الشعاع تروما قرار میگیرند.
اگر میتوانید تمرکزتان را روی این صفحه حفظ کنید یعنی تالاموس دارد به شما کمک میکند تا بین اطلاعات ادراکی مرتبط و اطلاعاتی که با اطمینان خاطر میتوانید نادیدهشان بگیرید تمایز قائل شوید.
دروازههای سیلبند مبتلایان به PTSD کاملاً باز است. به دلیل نداشتن صافی همواره درگیر اضافه بار حسی هستند. برای رهایی از این وضعیت سعی میکنند، مغزشان را خاموش کنند و به دید تونلی و تمرکز افراطی روی میآورند. اگر نتوانند به طور طبیعی خاموش شوند شاید به دارو یا الکل متوسل شوند تا جهان را به دست فراموشی بسپارند. تراژدی آنجاست که تعطیلی مغز به قیمت کنار گذاشتن عوامل لذت و شادی نیز تمام میشود.
مسخ شخصیت
همهی مردم به تروما دقیقا به تروما به یک شکل پاسخ نمیدهند. مسخ شخصیت (Depersonalization) یکی از علائم گسستگی چشمگیر ناشی از تروماست
تقریبا تمام بخشهای مغز این افراد در زمان تداعی دوباره خاطرات و رخداد فلشبک خاموش میشود پس گفتوگو درمانی سنتی جوابگو نیست. چالشی که این افراد با آن مواجه هستند، هوشیارشدن و دخالتداشتن است. در اینجاست که با اتخاذ رویکرد پایین به بالا سعی میشود تا فیزیولوژی بیمار یا رابطهی او با ادراکات بدنی تغییر کند. در مراکز تروما از سنجههای بنیادینی همچون ضربان قلب و الگوهای تنفسی استفاده میکنیم. با فشاردادن نقاط طبفشاری به بیماران کمک میکنیم تا ضمن تداعی ادراکات بدنی به آنها توجه کنند، تعاملات موزون با دیگران هم موثر است پاسکاری توپ یا پرش روی توپ پیلاتس.
یادگیری زندگی کردن در زمان حال
یکی از دلایل سلطهی خاطرات ترومایی در PTSD این است که حس سرزندگی واقعی در لحظهی اکنون بسیار دشوار است. اگر نتوانید کاملا اینجا باشید به جاهایی خواهید رفت که حس زندهبودن داشتید.
بسیاری از رویکردهای درمانی استرس ترومایی تمرکزشان را به حساسیتزدایی بیماران از گذشتهشان معطوف میکنند. حساسیتزدایی ممکن است واکنشپذیری فرد را کمتر کند اما در امور عادی زندگی دیگر از زندگی لذتی نخواهید برد. (پس نیاز است آن دسته از ساختارهای مغزی را بازگردانیم که در هنگام تروما ترکشان میکنند.)
این نوشته در نتیجه خلاصهسازی بخشی از فصل چهارم کتاب «بدن فراموش نمیکند» نوشتهی «بسلوندرکولک» شکل گرفته است.