alam kusuma g7O1rqMVreU unsplash 970x400 - زمانی که رویا آغاز می‌شود

زمانی که رویا آغاز می‌شود

بیل گیتس و سوالاتی که ارزش پرسیدن دارند

بیل گیتش در خاطرات شخصی خویش عنوان می‌کند: (۱)

سه زن قوی در زندگی من تاثیر بسزایی داشتند که موجب شدند من به خودِ امروزم برسم: مادرم، مادربزرگ مادری‌ام و ملیندا.  علاوه بر این سه پایه اصلی، شخص چهارمی نیز بود که تاثیر عظیمی بر من گذاشت: خانم کافیر(۲) (کتابدار مدرسه‌ما)

aeb89214fa484f299dfcef1b8af398ff - زمانی که رویا آغاز می‌شود

نخستین دیدار من با خانم کافیر در کتابخانه مدرسه ابتدایی سیاتل شکل گرفت.(۳) او کتابدار کتابخانه بود و من دانش‌آموزِ خجالتیِ پایه چهارم که تمام تلاشش در عدم جلب توجه خرج می‌شد. چرایی‌اش را آن موقع اینگونه بیان می‌کردم: «داشتن دست‌خط آشفته(۴) و میز به‌هم‌ریخته از بزرگ‌ترین نقص‌های یک دانش‌آموز می‌تواند باشد.» آخر چرا خواندن کتاب برای دخترها عیبی ندارد اما برای پسرها جز لکه ننگی بر پیشانی‌شان نیست. چرا دنیا برعکس نمی‌تواند باشد؟

جدا ماندن از حقیقت خود برای طولانی مدت غیرممکن بود. دیگر نمی‌توانستم علاقه خود به خواندن کتاب‌ها را پنهان کنم. در همین نقطه از زمان بود که آشنایی با خانم کافیر من را نجات داد. او من را از غرق شدن در باتلاقی که برای خود ساخته بودم نجات داد. او به من کمک کرد که آنچه هستم را بپذیرم: پسری بی‌نظم، درس‌خوان و بچه‌مثبت که کتاب‌های زیادی می‌خواند.

او با به اشتراک گذاشتن علاقه‌ی وافرش به کتاب‌ها، من را از غار تنهایی و پوسته‌ای که برای خود ساخته بودم بیرون کشید. کارش را با پرسیدن سوالاتی مثل “دوست داری چه بخوانی؟” و “چه چیزی تو را جذب خود می‌کند؟” آغاز کرد. سپس کتاب‌های زیادی برای من پیدا کرد که هر کدام پیچیده‌تر و چالش‌برانگیزتر از کتاب های علمی‌تخیلی تام سویفت جونیور(۵) بودند که در آن زمان می‌خواندم. برای مثال او به من زندگی‌نامه‌هایی را پیشنهاد کرد که خودش آن‌ها را خوانده بود. وقتی آن‌ها را می‌خواندم، او زمانی را برای بحث‌کردن درباره‌ی آنچه خوانده‌ایم می‌گذاشت. می‌پرسید: «دوستش داشتی؟»  یا «چرا؟ چه چیزی یادگرفتی؟» او به آنچه که من در توضیح می‌گفتم به معنای واقعی کلمه گوش می‌داد. در بین همین مکالمات ما درباره‌ی کتاب‌ها بود که من و او دوستان خوبی شدیم.

معلم‌ها معمولا نمی‌خواهند با مطالعه اضافی بر تکالیف کلاسی بار سنگینی بر دوش دانش‌آموزان خویش باشند. اما من از خانم کافیر یادگرفتم که آموزگاران من دانش بیشتری برای به اشتراک گذاشتن با من دارند. فقط لازم بود که بپرسم. در دوران دبیرستان و بعد از آن، اغلب از معلمانم درباره‌ی کتاب‌هایی که دوست دارند می‌پرسیدم، آن‌ها را در زمان‌های آزادم می‌خواندم و بازخوردم را ارائه می‌دادم.

در اکثر مواقع رویا با معلمی شروع می‌شود که به شما ایمان دارد. او شما را هُل می‌دهد، به سمت فلات بعدی هدایت می‌کند و گاهی هم شما را با یک چوب تیز به نام حقیقت می‌کوبد.
(Dan Rather)

آموزگاران تاثیرگذار من

کلاس اول

برادرم می‌گفت: «سعید، آنقدر خودت را برای درس خواندن اذیت نکن. با آرامش کارَت را انجام بده و پرکاری نکن. اگر هر آنچه را که از تو می‌خواند انجام بدهی، نمره را می‌گیری. قول می‌دهم به سنِ من که برسی حتی اسمامی معلمانت را به جا نخواهی آورد؟»

خب همان طور که فهمیدن دیگری از سخت‌ترین کارها بوده است، من هم گفته‌ی برادرم را در آن نقطه از زمان نمی‌فهمیدم. دنیای‌ من بیشتر از یک سمت و سو نداشت. اگر کاری را می‌کردم باید آن را به بهترین نحو انجامش می‌دادم. طوری که مو لای درزش نرود.

داستان من با معلم کلاس اول‌مان -خانم تواهن- شروع شد. در درس فارسی دو فعالیت از واجبات کلاس ایشان بود که اگر آن را انجام نداده بودی و بر سر کلاس حاضر می‌شدی چنان اخمی می‌کرد که دنیای تو از وسط نصف بشود. اولی “دفتر روزنامه” و دومی “خلاصه کتاب” به صورت هفتگی بود. با تدریس هر حرف از الفبا باید بخشی از یک نوشته را با تصاویری از مجلات و روزنامه‌ها می‌آوردیم. در متن آورده شده باید حروف مرتبط خط کشی شده و معلوم می‌بودند. خب طی این مرسومات، کشفیاتی شگفت در من رخ داد. یک اینکه فارسی را دوست دارم و دوم متوجه شدم خواندن کتاب و نوشتن خلاصه از آن باعث می‌شود کمتر حوصله‌ام سر برود.

کلاس سوم

معلم کلاس سوم ما -خانم احمدی- از همان ابتدا، دادن موضوع برای نوشتن یا آوردن تحقیق به سر کلاس را از عادات رایج روزانه من کرد. بعد از مدتی کوتاه که چندبار برای خواندن متنم آمده بودم، متوجه قلم متفاوت من شده بود. از استمرار من خوشش آمده بود چون هر چه را که می‎‌گفت موبه‌مو و حتی گاهی بیشتر انجام می‌دادم. وقتی دید که من دست‌بردار نیستم، موضوعات را سخت‌تر کرد و سعی کرد من را بیش‌تر به چالش بکشد. باز هم من جزو اولین نفراتی بودم که برگه‌ام را روی میزش قرا می‌دادم. مشامه‌اش که بیشتر با عطر نوشته‌های من تیز شد، شکی به جانش افتاد. من را صدا زد.

معلم:«حسنی زنگ تفریح بایست کارت دارم؟»
من:« بله حتما، خانم مشکلی پیش آمده؟»
معلم:« نه در مورد یه موضوع تعدادی سوال می‌خواهم ازت بپرسم.»
من:« بله حتما.»
دقایقی بعد، بعد از خواندن نوشته‌ای که مربوط به زنگ فارسی نوشته بودم، جلوی میزش ایستادم. سرش که خلوت شد آمد سر وقت من؟
معلم:«خب بگو ببینم این نوشته‌ها را برات کی می‌نویسه که بعدا پاک نویسشان می‌کنی؟»
من:«کدامشان؟ تحقیق‌ها یا انشاها را؟»
معلم:«هر دو.»
من: «راستش را بخواهید همه آنچه می‌نویسم را از خودم نمی‌نویسم. اول در مورد موضوعی که داده‌اید با چند نفر صحبت می‌کنم و سعی می‌کنم از نکاتی که در حرف‌هایشان پیدا می‌کنم یادداشت بردارم. من و مادرم معمولا در مورد هر موضوع کمی صحبت می‌کنیم. متنم را می‌نویسم. اگر در خلال نوشتن به تنگنا برخوردم به دنبال سوال‌هایم در کتا‌ب‌هایی که در خانه داریم می‌گردم. چون تعداد کتاب‌های خانه ما محدود است و ما خودمان کامپیوتر نداریم، در این نقطه به یکی از عموهای خودم مراجعه می‌کنم. عمو ابوالفضل، خیلی به من لطف دارد، معمولا به آرامی و بدون لحن تند، من را راهنمایی می‌کند. او از سوال‌پرسیدنِ من استقبال می‌کند. او بود که به من یاد داد که چطوری درباره‌ی یک موضوع در اینترنت جستجو کنم. من هم وقتی جوابِ سوال‌هایم را پیدا نمی‌کنم، به سراغ او می‌روم و با اجازه‌اش درباره‌ی آن موضوع در ویکی‌پدیا جستجو می‌کنم. این وبسایت در مورد همه چیز مطلب دارد. باور نکردنی است. بیشتر تحقیق هایم را به صورت خلاصه از این وبسایت جمع آوری می‌کنم. اگر به جوابی در این وبسایت نرسیدم، دست به دامان عمویم می‌شوم تا در گرد آوری مطلب به من کمک کند؟»
معلم: «انشاها را چطور؟»
من:« در مورد انشا، مثل تحقیق، اول با دیگران به خصوص مادرم درموردش گپ کوتاهی خواهیم داشت و سپس به خاطره‌های گذشته و تجربه‌های قبلی در ذهنم برمی‌گردم و سعی می‌کنم تا موضوع را در ذهنم گسترش بدهم. اول متن را بر روی چرک‌نویس می‌نویسم. این راه را مادرم به من پیشنهاد داده است.»
معلم:« شغل پدرت چیست؟»
من:«شغلِ آزاد دارند.»
معلم:« یعنی نمی‌دانی شغلشان چیست؟»
من:«…»
اینجاست که معلم دستی به زیر چانه‌اش می‌کشد و می‌گوید:« آها»

نمی‌دانم شغل پدرم چه ربطی به نوشته‌هایم دارند. ولی هر سال چندی از معلم‌ها همین سوال را از من می‌پرسند.

هنوز دوهفته‌ای نگذشته بود که معلم زمانِ زنگ ورزش صدایم کرد. از هفته پژوهش برایم گفت و اینکه فرصتی پیش آمده تا تحقیق‌هایم در باب یک موضوع را به مرحله داوری واگذار کنم. من هم که سرم همیشه برای دردسر درد می‌کند و عاشق چالش‌های تازه هستم، سخنش را با جان و دل پذیرفتم.

taylor flowe 4nKOEAQaTgA unsplash 1024x678 - زمانی که رویا آغاز می‌شود

کلاس چهارم و پنجم

نوشتن همراهِ من بود یا به نحوی من با او همراه شده بودم تا اینکه معلم هنر ما -خانم هراتیان- برای انجام فعالیتی ویژه سخن به میان آورد. باید کتابچه‌ای از عکس‌ها به همراه نوشته مخصوص کودکان را به رشته تحریر درمی‌آوردیم. همین موضوع در کلاس پنجم برای زنگ هنر تکرار شد. معلم ما -خانم صفدری- از ما خواست که یک کتابچه در موضوعی خاص گردآوری کنیم. (کتابچه من در مورد بدن انسان بود.)

برای نوشتن این دو کتابچه من مجبور به خواندن چندین‌و‌چند کتاب شدم. تجربه‌ی سرسام‌آور اما شیرینی بود. زنگ‌های هنر و اجتماعی از زنگ‌های موردعلاقه من در دوره دبستان بودند. در آن دوران ذهنیت من این بود که کلاس برای آشنایی با ناشناخته‌ها است و من به مدرسه می‌آیم برای تمرین پرسشگری. برای اینکه یاد بگیرم در تعاملاتِ گوناگون چگونه می‌توانم متواضع و متین، گام‌هایی پرتوان در جهت دوستی با دیگریِ ناآشنا بردارم؟

از این فعالیت چند اندریافت نصیبم شد:

۱) نوشتن کتاب چقدر سخت است.
۲) استفاده از تمام علائم نگارشی را بلد نیستم.
۳) طراحی کاور کتاب و عکس های داخل آن نیازمند تسلط کافی به طراحی و مطالعه با دقت مطالب آن می‌باشد.

کلاس هفتم و هشتم

اولین تجربه من برای اراِئه دادن(۶) به سبکی جدی به کلاس هفتم برمی‌گردد. همان هنگام که درسی با عنوان  “تفکر‌و‌سبک‌زندگی” به برنامه درسی ما اضافه شده بود. خب سیب را تا گاز نزده‌ای نباید قضاوت کنی. این موضوع برای کلاس درس هم صدق می‌کند. درس را باید به معلم آن سنجید نه با نام درس.

معلم ما -آقای نصر- این درس را چنان جدی گرفته بود که برای تمام زمان کلاس برنامه خاص خود را داشت. یک جمله برای توصیف کلاس او کافی است: پایبند به روش دیالکتیکی. تمام زمان کلاس به صورت فعالیت کلاسی و پرسش‌و‌پاسخ جلو می‌رفت. البته قطعا بخشی از زمان هم متعلق به تدریس و دیدن ویدیوهای مرتبط می‌بود.

به عنوان فعالیتی کلاسی، او ما را گروه‌بندی کرد و از ما خواست که درباره‌ی موضوعی خاص تحقیق کرده و  در کلاس به وسیله اسلاید، مطالب را توضیح دهیم. این فعالیت دو بار، یکبار نیمه اول سال و دفعه دوم در نیمه دوم سال تکرار می‌شد. شروع به ارائه که کردم دیدم استاد قلم به دست از ارائه من یادداشت برمی‌دارد. شوری در جریان ذهنم دویده شد. جدی‌تر با تمام تمرکز به توسعه مطلب ادامه دادم. بعد از اتمام زمان ارائه، انتقادات او را با جان و دل خریدم و در فعالیت‌های بعدی در برطرف کردن نواقص کوشیدم.

چند نکته در مورد این فعالیت کلاسی:

۱) در سخن گفتن و رامیدن کلام باید ملایم‌تر عمل کنم.
۲) هدف از سخن گفتنِ من باید فهم دیگری باشد نه خودم.
۳) متوجه ناتوانی خود در انتقال مفاهیم شدم.
۴) تمرکز حواس بر روی مطالب گفته شده از مهم ترین امتیازهای یک ارائه خوب است.
۵) باید بیان مطالب جذاب و برای شنونده گیرا باشد.
۶) انتقال و دریافت تعداد زیادی از مطالب برای شنوندگان ممکن نخواهد بود برای همین تا جای ممکن بحث عنوان شده در ارائه بهتر است موجز و صریح باشد.
۷) متوجه علاقه خود به تدریس و سخنرانی شدم.

این نوشتار تکمیل خواهد شد…


(۱) gatesnotes
(۲) Blanche Caffiere
(۳) Seattle’s View Ridge Elementary
(۴) dysgraphia
(۵) .Tom Swift Jr
(۶) presentation

2 دیدگاه روشن زمانی که رویا آغاز می‌شود

  • سلام دوباره به دوست عزیزم
    کلمه ای در عبارت زیر ناآگاهانه توسط شما به نادرستی تایپ شده است
    بخش کلاس سوم
    به خصوص مادرم درموردش گپ کوناهی خواهیم
    کلمه کوتاهی را می گویم…

    در ضمن
    نوشتن خاطرات شما و ارتباط دادن شان با یکی از افراد برتر حسابی به من چسبید. کاری خلاقانه.
    منتظر ادامه مطلب هستم…

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

  1. بالاخره فهمیدم این «فوف»از کجا اومده.دیگه برم با ذهن اروم بخوابم مرسی😂🧘🏻‍♀️

  2. امیدوارم با انتخابی‌شدن چنین دروسی «دانش خانواده، دفاع‌مقدس، اندیشه 1و2 و ...» نفس راحتی از دست این اساتید بکشیم.

  3. زاویه دید باحالی به ازدواج بود.خوشم‌اومد.دست‌خوش