خزعبلخوانی
هر چه این کتب مزخرف و خرعبلگوی دانشگاه را بیشتر میخوانی، نسبت صورت بر مخرج علاقه باقی مانده در تو به طور صعودی کاهش مییابد. ترجمهها یکی پس از دیگری غلط غلوط. چه شده است؟ بر سر ایران و فارسی چه آمده است؟ چرا همه چیز تا به این حد آشوب و به هم ریخته جلوه میکند؟ آخر اگر فرایند کسب علم به زبان فارسی تا این حد مسخره است، چرا دانشگاههایی برای تدریس دروس به زبان انگلیسی در ایران نیستند؟ میگویند «علم» را باید از منشا و ریشهاش جستجو کرد. مگر چه عیب دارد که کتب و اصطلاحات تخصصی رشتهها به همان زبان اصلی در جامعه مرسوم باشند.
باور کنید این سخن از سر تعصب نیست. چند روز پیش برایم سوال بود، اگر وضعیت دانشگاهها در ایران چنین است، پس در کشورهای افغانستان و … چه میگذرد؟ کافی است در اینترنت جستجو کنید و با دانشگاههای آمریکایی در افغانستان و لبنان روبهرو شوید.
شنیدهنشدن اسباب ناخوشی و بدحالی است. استادم اشاره میکرد: «برای دفاع دکترا، اساتیدم راضی به دفاع من به زبان انگلیسی نشدند. حالم خیلی گرفته شد.» به این گفته اضافه کنم: «فرایند ترجمه موجب تنفر از آنچه میخوانی میشود. چندبار میخوانی و هیچ نمیفهمی. به سراغ منبع انگلیسیاش میروی، با یکبار خواندن، تازه دستت میآید که این ترجمه اَلکَن چه برای گفتن داشته است.»
کلاس آموزهها
امروز سر کلاس «آموزههای روانشناختی در قرآن و حدیث» در حال متلاشی شدن بودم. در چنین لحظاتی که گفتههای جزمی استاد را میشنوی، معنای یک حکومت دیکتاتور را به واقع در متن زندگیات مییابی. نمیخواهم نق و نوق کنم اما «چرا آخر ما توانایی انتخاب مکان تولد و خانوادهای که در آن به دنیا میآییم را نداشتهایم؟» ایکاش پلورالیسم به معنای واقعیاش را در جلوی چشمانمان میدیدیم. درد ایرانی، درد تفرقه است. اینکه، هم را نمیخواهیم بفهمیم و تلاشی هم برای آن نمیکنیم.
پلورالیسم
پلورالیسم معتقد است که تنوع برای جامعه مفید است و گروههای فرهنگی یا عملکردی متفاوت در یک جامعه باید از خودمختاری برخوردار شوند. مگر چه عیبی دارد که آدمی به ذاتش شریف شمرده شود، نه به دین و گروهش. مگر چه عیب دارد که از تعصب قومی و عشیرهای دست بکشیم؟ سوار اتوبوس میشوی، به کسی که با زبان «عربی، لری یا کردی» صحبت میکنند بد نگاه میکنند. ترکها را خودخواه میدانند و عربها را ملخخور. این تصور ما از اقوام یک ملیت است. دیگر از تصور ما از «چینیها و ژاپنیها » نمیگویم.
مسئله «جنسیت»
در «اسلامی» که برای ما تعریف کردهاند، همه مردان هرزهاند و نمیتوانند نگاه و اعمالشان را کنترل کنند و از طرفی خانمهای گرامی باید زیباییهای خود را از چنین گرگصفتانی حفظ کنند. با چنین نگاهی نه کسی میخواهد آقا باشد، و نه خانم! تا مدتی پیش فکر میکردم آمریکا و اروپا با پیش کشاندن قضیه LGBTQIA در نوسازی “استریوتایپهای جنسیتی” پیشرو هستند. اما حال که دقیقتر نگاه میکنم، ما در این قضیه از آمریکا در جهت منفی نمودار جلوتر هستیم. طرز فکری پوسیده، نسل جوان را به “تنفر درونی از ذات خویش” کشانده است. نمیگویم همه چنین حسی دارند اما هر کسی که بخواهد ریزبینانه و آزادانه بیندیشد، چنین دغدغهای وارد لیستش میشود.
در کلاسهای رشد یا شخصیت، تا بحث به جنسیت و نظریه فروید میکشد میخواهم سرم را به دیوار بکوبانم. (به معنای واقعی کلمه) ترجمه اشتباه با یک نظریه چهها که نمیکند. جالب است که خود فروید در آثارش اشاره کرده است که منظورش از «جنسیت» معنای عام و رایج آن نیست اما هنوز هم چنین سوتفاهمهای سطحی از آثار او وجود دارد. هر چه بیشتر در مورد او و آثارش در منابع انگلیسی و ترجمههای انگلیسی آثار او میخوانم، دلم به حال کجفهمیهایی که از آثار او شکل گرفته است میسوزد. ما ایرانیها «فروید» را به خطا میشناسیم. «دکتر علیرضا طهماسب» در گفتوگویی اشاره میکرد: «برای معرفی فروید، فقط دو ترجمه نسبتا خوب از آثار او هست: یکی «موسی و یکتاپرستی» ترجمه آقای نجفی و دومی «تمدن و ملالت های آن» ترجمه آقای مبشری. واقعا احساس شرم میکنم که هنوز ترجمه صحیحی از آثار فروید در ایران یافت نمیشود. خواندن کتابهای فروید به هر زبانی بهتر از خواندن آنها به زبان فارسی است.»
ایرانی زخمخورده
به اینجای نوشته که میرسیم دلم پر خونتر از رنگ خون است. قرمز مایل به مشکی. به رنگ قیر. صحنهای که برایم تداعی میشود این است: «بیژن ایرانی را که عاشق وطن خود است از ایران تبعید میکنند. بر لبه اسکله، آماده رفتن، از ظلم این زمانه دلش میگیرد. نگاهش دردمند است. صدایش گرفته است . تسلیم به امر روزگار.» کلمه «ایرانی» تا چند سال دیگر معادل کلمه «تسلیم» نشود، خیلی باید امیدوار بود. من نه مسئلهام انقلاب است و نه نگاه سیاسی به ماجرا دارم. فقط دغدغهام زخمهایی است که روز به روز به تعدادشان افزوده میشود.
با این نوشته، قطعه «وداع» از آلبوم «در چشم باد» را گوش دهید.
مسابقه اسبسواری
اگر بنجامین بلوم امروز بود و تاثیر انقلاب صنعت دیجیتال بر«صنعت آموزش» را میدید، به احتمال زیاد حتما از خوشحالی ذوقمرگ میشد. اما ای کاش استادهای ما هم از عقاید او بویی برده بودند. به تعبیر بلوم، شیوه آموزشی در مدرسه و دانشگاه بیشتر شبیه به یک مسابقه اسبسواری است تا یک فرایند آموزشی.
در مورد «بنجامین بلو» در این لینک بیشتر بخوانید: بنجامین بلوم
فرویدیسم
شنیده بودم که دکتر شریعتی، در مورد «فروید» چیزهای خوبی نگفته است. در جستجو به یک گفتگو برخوردم. پیشنهاد میکنم این مباحثه را بخوانید. (با لینک نارنجی قرارش دادهام.) برای محکمکاری بخشی از آن را در اینجا برایتان آوردم.
محمد صنعتی در پاسخ به سوسن شریعتی:
«ما در علم روانکاوی و روان شناسی عقب مانده هستیم و در این حرفی نیست در سال ۱۳۲۶ و درست هفت سال بعد از مرگ فروید، اولین کتاب دربارهی فروید و روانکاوی در ایران ترجمه شد و تازه نام فروید را تعدادی کتاب خوان شنیدند. چهار سال بعد از آن دکتر آریانپور کتاب “فرویدیسم” را نوشت و به مرور هم تعداد بسیار معدودی با مسئلهی روانشناسی و روانکاوی به صورت مکتوب برخورد کردند. در نقد خودم به آقای فلسفی و دیگران هم اشاره کردم ولی دکتر شریعتی است که بی پروا تمامی فساد جهان و تباهی اخلاق و انحطاط زنان و بقیه ی فهرستی که خواندم را بگردن یک نفر می اندازد.»
برای اینکه سخن «محمد صنعتی» را متوجه شوید، کافی است که این بخش از نوشته دکتر شریعتی را بخوانید:
زن، اسیر آزاد قرون جدید
دوست ندارم به نگاه دکتر شریعتی به «زن» اشاره کنم، اما فکر میکنم قابل تامل است که وقتی بزرگِ فلسفهِ ایران (البته از نگاهی تعدادی) چنین میگوید، از دیگران واقعا نمیتوان انتظاری داشت: