زبان موجود عجیبی است
اتفاق تازهای نبود. میدانستم که اکثر مشکلاتم از عدم گفتگو صحیح با خودم منشا میگیرد. عجب نبود که از درد به خودم میپیچیدم. نه میتوانستم زخم خوردنم را به چهره نیاورم و نه میتوانستم راه حلی برای آن بیابم.
از آنجا بود که رفتارهای متفاوتی به شیوههای متفاوتی از من سر میزد. به طرق مختلف خود را گول میزدم و از خیانت به خود چشمپوشی میکردم. وقتی یک رفتار تبدیل به یک عادت میشود، کمکم بخشی از فرد شده و پاک کردنش به این راحتیها نخواهد بود.
به قول خودمانی از دیوار همسایه کوتاهتر که نداریم. بسیاری از رفتارهای ناهنجار من هم از برداشتهای ناصحیحی پدید میآمد که خودم به آن ها دامن میزدم. وقتی تقصیرهایمان را به گردن دیگری میاندازیم چه انتظاری از بهتر شدن اوضاع میتوان داشت.
خب تخریب دیوارهایی که بین خودتان و دیگری ساختهاید به این آسانی نخواهد بود. اما اگر میخواهید نقش خود را در زندگیتان پررنگتر کنید باید بالاخره به این تصمیم برسید که به نحوی خود را مسئول رفتار و کلام خود بدانید.
شروع این فرایند را میتوانید با دقیقتر شدن در کلام خود رقم بزنید. به تکتک واژهها بیندیشید. خود را به جای دیگری بگذارید. جملهتان را از نگاه او ببینید. در اینکه زبان موجود عجیبی است شکی ندارم اما آنگونه که گفتگو زبان را به بازی میگیرد من را به حیرت میاندازد. گفتگو چه درونی و چه بیرونی اگر به خوبی انجام شده و به بازی هر روزه فرد با کلمات، استعارهها، تشبیهها و مَجازها بدل شود، به جایی میرسیم که دیگر در کلام فقط به دنبال معنا نخواهیم گشت. دانش زبانی ما که افزایش یابد، به دنبال آن ارتباط خود با زبان را باز خواهیم ساخت. به قدرت واژگان که ایمان داشته باشیم، نفس هایمان به واگویههای ذهنیمان برای سخن گفتن با طبیعت تبدیل خواهند شد.
آیا از کتاب خواندن به سرعت خسته میشوید؟
بگذارید از شما یک سوال بپرسم: «آیا از کتاب خواندن به سرعت خسته میشوید؟» اگر جواب شما با مکثی کوتاه «بله» است، برای حل این مسئله موارد زیر را مورد توجه قرار دهید.
۱) علاقه شما در کتاب خواندن باید به سمتی متمایل شود. اگر توانستید پاسخ این پرسش را بیابید یعنی قدمی به شناخت مسیر خود نزدیکتر شدهاید: «چه چیزی در کتاب خواندن برای شما جذاب است؟»
۲) هدف خود از کتاب خواندن را مشخص کنید. وقتی با دستان پر به انجام کاری میپردازید، با اطمینان خاطر بیشتری به آن فعالیت ادامه خواهید داد. کتاب مجموعهای از گفتگوهای درونی و بیرونی نویسنده را شامل میشود. زمانی میتوانید به گفتگوهای دیگری اهمیت بدهید و برای شما خواندنی باشند که به گفتگوهای زندگی خود اهمیت بدهید. از خودتان شروع کنید. خود را بر روی برگه بیاورید. یک تمرین ساده این است که دیالوگهای ذهنی خود را بر روی برگه بیاورید. اجازه بدهید ذهنتان از بند آنچه مدتهاست در او خفته است رها شود.
۳) برای واژگان به چه اندازه ارزش قائل هستید؟ در ادامه دو قدم قبلی به نقطهای خواهید رسید که به ابهام معنا در هنگام خواندن یک متن پی خواهید برد. یا در حال خواندن با واژگان تازهای روبهرو خوهید شد که شاید به یادداشتبرداری از آنها روی آورید.
۴) زمان این است که قدمی سنگین تر بردارید. به طور روزانه از آنچه در ذهن دارید آزادنویسی کنید.
بعد از انجام دادن این فعالیت به طور مستمر در ۳ ماه اخیر، گاهی نوشتههای مرتبط با تعدادی از روزهای گذشته را میخوانم. تعجب من از دگرگونی احساسات خودم، من را بر این داشت که این فعالیت را ادامه بدهم. به شما هم پبشنهاد میدهم که خود را از بند احساسات منفی منزجرکننده به وسیله بیان آنها در قالب واژگان، رها سازید. با نوشتن خود را به سلاحی مجهز کنید که تا به حال پیشرفتهتر از آن در اختیار بشر قرار نگرفته است.
۵) اگر در خواندن و نوشتن احساس تنهایی و کسالت به شما غلبه میکند، با دوستان خود این فعالیتها را شروع کنید، یا گروههایی را به این منظور تشکیل دهید. شاید در مورد BookClub ها شنیده باشید. برای شروع شاید این دو نوشته به شما کمک کند:
+ پیشنهاد خواندن:
چگونه یک گروه کتابخوانی تشکیل دهیم؟
برای کتابخوانی گروهی چه قوانینی بگذاریم؟
منتظر پیشنهادات دوستان خوبم در کامنتها هستم تا این نوشته را گسترش دهم.
4 دیدگاه روشن اگر میخواهید نقش خود را در زندگیتان پررنگ کنید
طبق چیزی که من از این دسته از دوستانم شنیدم، تنها موندن با خودشون و این سموت و راکد بودن با بعضی کتابها اذیتشون میکنه که زود خسته میشن. حتی از یه دوستام شنیدم میگفت وقتی کتابی میخونه بعد چند دقیقه انگار تنهایی بهش غلبه میکنه و کلافه میشه
ممنون از اینکه به این مورد اشاره کنی، همراهی را فراموش کرده بودم. چه کامنتی بود. مورد پنجم را اضافه کردم
در زمینه کتاب خواندن
به نظرم داشتن پرسش و احساس نیاز به پاسخ آن میتواند فرد را مشتاقانه به ادامه خواندن وادارد.
بارها آزاد نویسی و بعد مدتی آن را رها کردم ولی از ابتدای سال ۱۴۰۳ آن را به صورت روزانه و مداوم انجام دادم. قدرت عجیب درونیای پیدا کرده بودم. کمتر دلم میخواست در مورد هر موضوعی با دیگران صحبت کنم. حتی اعتماد به نفسم هم بیشتر شده بود. نشخوارهای ذهنیام کمتر شدند. اما مرداد ماه به آن پشت کردم. خیلی کم نوشتم و الان نتایج آن با استرس و اضطراب مداوم در زندگیام مشهود هست. جرات انجام کارها را ندارم.
انگار وقتی یک روز هم حتی دست به قلم نمیشوی، افکار منفی به صورت تصاعد هندسی روی هم جمع میشوند و دمار از روزگارت در میآورند.
معمولا در این مواقع برای بازگشت دوباره بیش از یک ساعت یا دو ساعت با آزاد نویسی(رها نویسی) میپردازم تا دستان و ذهنم آماده حرکت و فکر جدیدی در زندگیام باشند.
چه تشبیه به جایی: «تصاعد هندسی» خیلی این مورد را دوست داشتم.