dirk ribbler  2T ga3gbBw unsplash 970x400 -  ما نیازمندیم که دیگران نیازمندمان باشند

 ما نیازمندیم که دیگران نیازمندمان باشند

 « تنهایی ما را  به نحوی معنادار و اثربخش از دیگران جدا نگه می‌دارد، اما درست به همین ترتیب ما را از خودمان هم جدا می‌اندازد، از آن جنبه‌هایی از وجود خودمان که فقط در ارتباط و پیوند با دیگران است که هستی می‌یابد و رشد می‌کند. در خلوت و انزوا نمی‌شود انسان شد. خود انسانیت ما حاصل ارتباطات ما با دیگران و تجربیات ما به همراه آن‌هاست. همان‌طور که سی.اس.لوییس می‌نویسد: «درست زمانی که به آگاهی تمام دست می‌یابیم، تنهایی را کشف می‌کنیم. ما از نظر جسمی، احساسی و فکری نیازمند دیگرانیم؛ اگر قرار است اصلا بتوانیم چیزی را بشناسیم، حتی خودمان را، نیازمند دیگرانیم.» به تعبیری ما نیازمندیم که دیگران نیازمندمان باشند. (۱)


هدف از اجتماعی‌بودن انسان چیست؟

تصور دنیا به شکلی که انسان‌ها عمر بی‌نهایت داشتند، و از طریقی از بهشت به زمین در هنگام کودکی تبعید می‌شدند. (فرایندی شبیه انیمشین لک‌لک‌ها –Storks– به عنوان مثال) در آن صورت دیگر نه نیاز به غریزه جنسی بود و نه تولید‌مثل و نه حتی خانواده تا حدودی. سوال‌هایی که در اینجا برای من پیش می‌آیند:  واقعا بدون خانواده می‌توان زندگی کرد؟ آیا هدف اصلی خانواده تربیت فرزندان است؟ انسان‌ها اجتماعی‌اند برای اینکه نسل‌شان پابرجا بماند یا اجتماعی‌بودن از نیازهای اصلی انسان است که بدون آن نمی‌تواند زندگی کند؟

گئورک زیمل در مقاله «کلان‌شهر و زندگی مدرن» می‌نویسد: «تقریبا در هیچ‌جا بیش از یک کلان‌شهر احساس تنهایی به آدم دست نمی‌دهد.»

لارس اسوندسن در پاسخ به نقل قول بالا نوشته است: «اگر ما موجوداتی اجتماعی نبودیم، تنهایی هم وجود نمی‌داشت. به دلیل اجتماعی‌بودن ما است که زندگی در فضایی اجتماعی که در آن پیوندی با دیگران نداریم، به نظر ما تنها به نظر می‌رسد.»

این چنین است که زمیل موکدا تنهایی را این چنین تعریف کرده است: (۲)

«تنهایی به این معنا نیست که گروه‌هایی وجود دارند بلکه به این معناست که گروه‌های ایده‌آل (که همبستگی کامل داشته باشند) هرگز شکل نگرفته‌اند.»

اجتماعی‌بودن انسان احساس تنهایی را برای او رقم زده است. برای همین است که زندگی در فضایی اجتماعی که در آن پیوندی با دیگران نداریم بس تنها به نظر خواهد آمد.

 

چند تعریف از «تنهایی» توسط لارس اسوندسن

۱

تنهایی نوعی احساس رنج و درد است که بر اثر اختلال در روابط فرد با دیگران پدید می‌آید. حسرت و اشتیاق جزئی جداناپذیر از تنهایی است. حسرت و اشتیاق نوعی آرزومندی برای غلبه بر فاصله جسمی و روحی میان فرد و دیگری است که فرد به آن‌ علاقه دارد. 

حسرت و اشتیاق به معنای …..

  • تمنای حضور کسی است که اکنون غایب است: مثل یک دوست یا خویشاوند.
  • آرزوی نزدیکی بیشتر با کسی است که حاضر است: مثل همسر/شوهری که به مرور زمان احساس نزدیکی با او از دست رفته است.
  • آرزوی پیدا کردن کسی که حرف دل آدم را بفهمد بی‌آنکه شخص خاصی مدنظر باشد.

۲

احساس تنهایی نوعی واکنش به این واقعیت است که نیاز شخص به برقرارکردن ارتباط با دیگران ارضا نمی‌شود. (تنهایی یک حس است که با طور غالب با تنهابودن به اشتباه گرفته می‌شود.)

۳

تنهایی نوعی درد اجتماعی است که با درد جسمانی شباهت دارد. (انگار هر دو از یک مسیر عصبی عبور می‌کنند.)

نقطه مشترک بین تمامی این تعاریف: تنهایی یعنی حس درد یا اندوه از جدا یا تنها ماندن و احساس عدم نزدیکی به دیگران.

 

چند نگاه متفاوت به تنهایی

نگاه‌های متفاوتی به «تنهایی» وجود دارد: 

۱

راینر ماریا ریلکه: «تنهایی‌ات را دوست بدار و با  مرثیه‌ای خوش‌الحان دردش را تاب بیاور.» از نظر ریلکه تنهایی تجربه‌ای ضروری برای رشد شخصی است. (۳)

۲

تنهایی «آدم» نخستین چیزی است که خداوند در خلقت خویش آن را خوب نمی‌داند: «و خداوند گفت: خوب نیست که آدم تنها باشد.» (۴) همه ما به یک شکل تنهایی را تجربه نمی‌کنیم. فقط در میان گروه اندکی می‌توان تنهایی را رنجی مزمن به حساب آورد. دلیل آن می‌تواند تکرار این احساس و حالت‌های گوناگون آن باشد.

۳

ایمانوئل کانت با تعبیر «معاشرت‌طلبی غیراجتماعی»  به دوگانگی یا تضادی در وجود انسان اشاره کرده است. دوگانگی‌ای که ما را به سوی دیگران می‌کشاند، چون نیازمندشان هستیم و هم ما را پس می‌راند چون نیازمند فاصله از دیگران هستیم و می‌خواهیم به حال خودمان باشیم. تنهایی در هر دو قطب این تضاد جای دارد. قطبی مثبت و قطبی منفی. برای همین است که «تنهایی» غالبا بار منفی دارد و «خلوت» و «خلوت گزینی» بار معنایی مثبت.

سایر نوشته‌ها در موضوع «تنهایی» را می‌توانید با برچسب «تنهایی» دنبال کنید.


(۱) C. S. Lewis, The Four Loves
(۲) Simmel, The Metropolis and Mental life
(۳) Rilke, Letters to a young poet
(۴) Genesis 2:18
(۵) منبع اصلی این نوشته، کتاب فلسفه تنهایی نوشته لارس اسوندسن با ترجمه خشایار دیهیمی است. 

10 دیدگاه روشن  ما نیازمندیم که دیگران نیازمندمان باشند

  • مقاله‌ای در مورد تنهایی با عنوان «تنهایی جهنم است اما…» در وب سایت ترجمان وجود دارد که خواندنی است.
    بخش هایی از آن:
    «خلاق ترین ذهن ها و کاریزماتیک ترین چهره ها نیز معمولا تقریبا تنهایند.»
    «در اغلب موارد بهترین راه برای کسب خلاقیت، کاریزما و شیوه‌های جدید تفکر، تجربه کردن تنهایی است.»
    البته یونگ هم گفت:
    «هر چه قدر هم احساس تنهایی کنید و از همه کناره گرفته باشید، اگر کار واقعی خود را آگاهانه آغاز کنید دوستان ناشناخته‌ای خواهند آمد و شما را خواهند جست

    • مدتی بود که وبسایت ترجمان را از یاد برده بودم. ممنون بابت یادآوری دوباره. نقل‌قول‌ها بسیار دلنشین بودند. ممنون واقعا.😳

  • هنوز کاملا متنت را نخوانده ام اما این چند جمله از کتاب«تنهایی» در مورد تنهایی، دوستی و رابطه است. شاید جایی به دردت بخورد.
    ۱) فقط کسی که قدرت دوست داشتن و عشق ورزیدن دارد می‌تواند احساس تنهایی کند. از سوی دیگر، شاید پربیراه نباشد که بگوییم فقط کسی که می‌تواند احساس تنهایی کند می‌تواند عشق بورزد یا دوست کسی باشد.
    ۲) تنهایی در هر گوشه‌وکنار فضای اجتماعی جای گرفته است. حتی وقتی تجربه‌ای را با دیگران در میان می‌گذارید، فقط می‌توانید جنبه‌هایی از تجربه‌ای را که منحصراً متعلق به شماست با آن‌ها در میان بگذارید و هرگز نمی‌توانید به‌طور کامل آن را به دیگران منتقل کنید.
    وقتی احساس یأس می‌کنیم و می‌گوییم به‌تنگ آمده‌ایم، همیشه این ماییم که به‌تنگ آمده‌ایم اما این‌که دقیقاً وقتی که به‌تنگ آمده‌ایم چه حسی داریم، هرگز قابل انتقال به‌شکل کامل به دیگران نیست.
    … ما رابطه‌ای با خودمان داریم که نمی‌توانیم با دیگران داشته باشیم… اما آن‌چه عشق و دوستی نزدیک را چنین خیال‌انگیز می‌کند، دقیقاً همین رابطه‌ با «دیگری» است، آن «دیگری» که متمایز از خودِ ماست و نه صرفاً رونوشتی یا سایه‌ای از خودمان، بلکه شخصی که خویشتن ما را گسترش می‌دهد و امکان نگاهی از بیرون به این خویشتن را فراهم می‌آورد، و بدین‌ترتیب، ارزش و اعتباری به ما می‌دهد که نمی‌توانیم هرگز آن را از خودمان دریافت کنیم.
    این واقعیت که شخصی دیگر یک «دیگری» است همان چیزی است که به عشق و دوستی معنا می‌دهد.
    ۳) همان‌گونه که زیمل می‌گوید، با فردگرایی مدرن، دوستی‌ها طیف‌های گوناگونی پیدا کرده‌اند، و در جامعه‌ی مدرن دیگر کسی یک یا دو دوست ندارد که پاسخ‌گوی کل نیازهایش باشد. بلکه افراد دوستان گوناگونی برای نیازها و مقاصد گوناگون‌شان دارند.
    ۴) (تفاوت تنهایی و خلوت) شکل دیگری هم از تنهایی هست، شکلی مثبت، که ما مشتاقانه به دنبالش هستیم چون بر ارزش‌های زندگی ما می‌افزاید.
    اکثر توصیفات از تنهایی، سوگوارانه هستند، اما در میان جمعی از شاعر و فیلسوفان، ستایش‌هایی هم درباره‌ی این پدیده می‌یابیم. البته این تنهایی، تنهایی نیست، بلکه خلوت است که آن‌ها می‌ستایند.
    تعریفی که از تنهایی به‌دست داده شده است روشن‌تر از تعریفی است که از خلوت و خلوت‌گزینی به‌دست داده می‌شود.
    آن‌چه در بُنِ تنهایی نهفته است نوعی نقص و عیب است، حال آن‌که خلوت و خلوت‌گزینی نوعی گشودگی نامعین دربرابر انواعی از تجارب، اندیشه‌ها و احساسات است.
    تنهایی لزوماً با احساس درد یا ناراحتی توأم است، حال آن‌که خلوت و خلوت‌گزینی لزوماً با هیچ احساس خاصی همراه نیست _ هرچند غالباً تجربه‌ای مثبت به‌حساب می‌آید، اما در ضمن می‌تواند از نظر احساسی خنثی باشد.

  • درست یادم نیس توی چه کتابی بود ولی فکر کنم توی کتاب هشت قاعده ی عشق بود که میگفت واژه تنهایی برای رسوندن اندوه این حسه و واژه ی خلوت برای رسوندن شکوه این حسه.
    نقل قول‌ها معرکه بود:)

    • خواندن با نوشتن قرینه یکدیگرند. و زمانی که کامنت‌های شما دوستان عزیز را می‌خوانم انرژی درونی من دوباره به تنظیمات کارخانه برگشتی می‌زند.

  • یک دیدگاه جالب هم در کتاب «دلایل خوب ب ای احساس های بد» هسات که میگه وجود یکسری احساسات منفی ریشه تکاملی داره و مثلا شاید تنهایی رو اینطور تحلیل کنه که مثل یک سیستم هشدار حریق به ما میگه زودتر به دل جامعه برگردیم تا شانس بقا برای ما بیشتره بشه. ( در پاسخ به سوال اینکه اجتماعی بودن برای ادامه نسل هست یا نیاز اساسی ؟)

  • با این نوشته ات یاد قسمتی از کتاب سمفونی مردگان افتادم « پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست. نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.» بنظرم این سبک از تنهایی از همه ترسناک تره ! چون اولش که در حجره خودمون تنهاییم میگیم :« اوکی ! این انتخاب خودم بوده که اینجا باشم» یا شاید بگیم :« باید یکم از اون فضا میومدم بیرون تا هوای تازه بخورم» و … با این جملات حس قدرت تجربه می کنیم.(چون فکر میکنیم داریم کنترل اوضاع رو بدست میگیریم. ) بعد از مدتی عادت میکنیم و در یک حالت بی خبری، خوش خبری قرار میگیریم 🙂 اما اون روزی که تصمیم بگیریم بعد از این همه مدت برگردیم در دل جامعه چی ؟ اونجاست که تنهایی در شلوغی مثل سیلی میخوره تو صورتمون و می بینیم اون بیرون همه شاد و خوشحال ان ولی فقط ما دیگه متعلق به این دنیا و آدم هاش نیستیم … 🙂
    پ ن : البته هیچ چیزی صددرصد بد نیست . همین تنهایی اگر به اندازه کافی باشه ممکنه باعث شناخت بیشتر خودمون بشه و باعث شه دوباره با دست پر، پیش بقیه برگردیم 🙂

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

آخرین دیدگاه‌ها

  1. من عاشق تشبیه و استعاره‌ام. فکر کنم با آن‌ها پیمان همیشگی بسته‌ام. از آن پیمان‌های ناگسستنی. ظرفیتی که این دو…

  2. تا حدی که آب دهانت را مجبور می‌کنند، تا چانه‌ات یک نفس کلاغ‌پر برود چههه تشبیه باحالی بووود 😂😍😂

  3. بعضی از اشعار مولوی را با باید چند دور خواند، بالا آورد و دوباره قورت داد تا قابل هضم شوند.…