تو میخندی
و چون میدانی من خندههایت را دوست دارم.
باز به خندهات ادامه
…نویسا و پویا
دو سه نکته گفتم.
در ایام سستی
در آن حال که توان فسرده.
جان، کاسته.
و نان جز مشتی انرژیِ
دلم میخواست
میشد از همه قد بلندتر بودم
بالای سر همه راه میرفتم و
افکارشان را میخواندم.
دلم میخواست میشد
…زندگی که صدایت را زیر میگیرد.
نمیپرسی چرا؟
چون چراییاش را خود میدانی.
مشغله زندگی این است.
و چون روزها
در آن حوالی
دوستانی را یافتم.
گرم همچون خون
سرد همچون باد
با تضادی خامُش
مهرشان چادری بر من شد.
پریدم، پریدی، چه ساده همه چیز پَر میشود
هنوز یک لنگه پا در هوا ماندهام
منتظر تو، منظره یک پنجره
خالیام، پرشده از تو
در لبهی طاقچهی عادت، عکسی رنگی
که همچون جامِ خالی هر روز به لبش میگیرم.
به
بغلبهبغل
لبالب
شانهبهشانه
گوشاگوش
پهلوبهپهلو
قدم به قدم
آسمان به آسمان
نهادیه میشود عادتِ همراهی با تو.
ریشهدار میشوی.
پیالهبهپیاله
ممنون از الهام
که هر از گاهی مرا میخواند.
بر کودک درونم دست نوازشی میکشد.
و مرا میبوید.
برایم کوتلتی
تا حدی که آب دهانت را مجبور میکنند، تا چانهات یک نفس کلاغپر برود چههه تشبیه باحالی بووود 😂😍😂
بعضی از اشعار مولوی را با باید چند دور خواند، بالا آورد و دوباره قورت داد تا قابل هضم شوند.…
به حق که اسمگذاری از بهترین اعمال است. به من که خیلی انرژی میدهد.
به نظر من هیچ مفهومی در یک کلمه جاشدنی نیست. چون تعریفهای یککلمهای به مانند نگاههای متعصبانه به جهت خاصی…
من عاشق تشبیه و استعارهام. فکر کنم با آنها پیمان همیشگی بستهام. از آن پیمانهای ناگسستنی. ظرفیتی که این دو…